عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

مشکلی به اسم هدیه


چند روز گذشته به بحث های شوخی و جدی پیرامون کادوی روز مادر گذشت. طرفداران حقوق زن و مرد تا توانستند سعی کردند در جبهه یکدیگر نفوذ کنند و طرف مقابل را با خود همراه کنند.
هرچند که سخت بشود همه آن زن ستیزی ها و مظلوم نمایی های مردانه در باب نفرت از خرید کادو را باور کرد اما واقعیت این است که قطعا بخش بزرگی از هدایایی که مردها به زن ها می دهند نه بر اساس علاقه بلکه براساس اجباری است که حس می کنند. این اجبار بیش از آنکه از طرف فرد مقابل باشد از طرف جامعه القا می شود. هنجارهایی که وادارت می کند تولد همسرت را جشن بگیری یا سالروز ازدواجت را، یا تولد فرزندان و روز های مختلف را. هنجارهایی که پیش از آنکه حس کنی چرا، به تو لزوم هدیه دادن را یاد آوری میکند. هنجارهایی که شاید حداقل 10 سالی باشد به طور کلی در جامعه زنان نهادینه شده و شاید هنوز راه  در پیش دارد برای باور پذیری از سوی مردان.
شاید مشکل این روزهای ما و غر زدن های همکارهایم، به مادی شدن جامعه امروز مربوط است. این موضوع آزار دهنده " چه قدر شده است یا چه قدر می شود" که بی اغراق حتی برای یک ثانیه هم که شده در ذهنمان نقش می بندد. آن وقت هدایا محدود می شود به یک قطعه جواهر، یک عطر، یک شال ، یک ... و از همه آخر تر یک کارت هدیه....
کارت هدیه از لحاظ من برای رییس ادارات طراحی شده، آن ها که هیچ رابطه عاطفی با کارمندانشان ندارند اما بنابر همین هنجارهای از پیش گفته شده - در اینجا البته می توانید بخوانید ترمیم حقوق - موظف می شوند به هدیه دادن...
حس می کنم این روزها قسمتی از زیبایی هدیه دادن و هدیه گرفتن را فراموش کرده ایم . آن قسمت که به ما یادآوری می کند برای کسی آن قدر ارزش داریم که در لابه لای تمام گرفتاری هایش ، فراموش نمی کند شاد کردن را و باز در کنار همه دغدغه هایش، ذهنش را و خاطراتش را می کاود برای چگونه شاد کردن... این تکه احساس از مجموعه احساسات هدیه گرفتن ، به نظر من بی نظیرترین قسمت آن است. مرا به یاد چیزی شبیه " هدیه کریسمس " ا. هنری می اندازد...
زیرنویس:
بهترین هدیه ای که مادرم از پدرم گرفته ؛ آخرین هدیه تولدش بود ، هیچ کس از پدر انتظار هدیه دادن نداشت، تازه خانه را عوض کرده بود، گرفتاری های کاری اش و مشکلاتش در اوج بود و از بستر بیماری زمین گیر کننده کمر درد تازه برخاسته بود...
خودش به یاد آورده بود، تصمیم به هدیه دادن گرفته بود، هدیه خریده بود، کیک سفارش داد و جشن گرفت... شبی فراموش نشدنی بود و من همانجا فهمیدم چه قدر هدیه دادن از روی هنجارها بی معنی است...
راستی چه قدر خودتان را درگیر این باید های الکی کرده اید؟

۲ نظر:

زاغچه گفت...

الان یاد یه تبلیغی تو تلویزیون افتادم که این چند روز اخیر پخش می شد و آقا ناراحت بود از اینکه برای خانمش هدیه نخریده بود و همکارش بهش توصیه می کرد که طلا بخر و آقا در مورد سود و زیان خرید و فروش طلا حرف می زد و سر آخر فکر کنم همکارش پیشنهاد باز کردن یه حساب بانکی را به آقا داد. تو این تبلیغ خیلی خوب نشون داده بود که آقایون حتی برای هدیه دادن به خانم ها فکر سود و زیان اینده رو هم در نظر می گیرند.
اینجوریه دیگه مغزشون حتی تو احساسات هم باید اقتصادی فکر کنه

Unknown گفت...

بیست بیست بیست
دقیقا همینجوری است که گفتید.کاش هدیه همان یک شاخه گل از باغچه توی کوچه بود ولی واقعی بود.عمیق بود هدیه بود نه حساب و کتاب نه اجبار
این وب لاگ را همین امروز پیدا کردم لینک می کنم چون می خواهم هر روز سر بزنم.
موفق باشید