عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

خلوت


در کلان شهرها می شود از هر جای دیگری تنهاتر بود اما هیچ وقت نمی شود احساس خلوت کرد.

برای مردم شهر اغلب عجیب است که یک نفر، تک و تنها، برای چنین مدت طولانی و ملال آوری میان کوه ها و بین روستایی ها به سر برد اما اسم این تنهایی نیست؛ خلوت است. در کلان شهرها می شود از هر جای دیگری تنهاتر بود اما هیچ وقت نمی شود احساس خلوت کرد. قدرت عجیب و خصلت اصیل خلوت گزینی، در جدا کردن مان از جمع نیست بلکه در فرافکندن کل وجودمان به گستره نزدیک حضور اشیاست.
چرا روستانشینم؟؛ مارتین هایدگر؛ همشهری داستان؛ تیر91
**
دقیقاً همین طوره. در شهر تنهایی. حتی اگه با همه باشی و دوست های واقعی زیادی داشته باشی. یک فضا و شرایطی وجود داره که ... که آخرش به تنهایی ختم می شه. حتی اگر خود آدم هم به روی خودش نیاره؛ آخرش واقعیت خودش رو تحمیل می کنه.
راستی تنهایی هولناک تره یا خلوت؟ شاید از همه بدتر خلوتی باشه که منجر به فکر کردن درباره تنهایی بشه.

زیر نویس:
شاید تا مدتی متن های دوست داشتنی و مطلوب خودم رو اینجا بذارم. انتخاب این ها یه معنی ای می تونه داشته باشه. یعنی وقتی یه جمله از بین همه جملات یه داستان یا یه کتاب برای من برجسته و مطلوب می شه یعنی یه جورایی حرف دل منه و با حال و هوای روزهای من جور شده.
تلاش می کنم این روزها حرف های خودم را از زبان دیگران پیدا کنم. پس با اجازه همه کسانی که از مطالبشون – البته با ذکر منبع – استفاده خواهم کرد.