عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

می گوید شنیده ای می خواهند دانشگاه را تفکیک جنسیتی بکنند؟
می گویم ذهن بیمارشان تا مملکت را نابود نکند رهایمان نمی کند. تا دیروز که تفکیک جنسی شان تا 18 سالگی بود سن فحشا رسیده بود به 15 سال. خدا به داد ما برسد حالا که می خواهند تا 25 سالگی جزیره های جداگانه درست کنند. اصلا این آدم ها فکر هم می کنند که درد جامعه با این جام های شوکران درمان نمی شود؟!
مادر از آن سو با گلایه می گوید که حرص نخورم و حالا کو تاعملیاتی شدن طرح و اصلا این طرح اجرایی نیست و ...
می گویم نسل ما که تمام شد و رفت. نه بدبختی هایش تمامی دارد و نه غصه هایش.
شما را به خدا نسل های بعد را تباه نکنید...

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

باران

تهران . 1 تیرماه 90 
باران می آید ! باور می کنی؟ همه این گرمای وحشتناک و بی دلیل تمام بشو و برود حتی برای یک روز؟ یک شب ؟ یک ساعت؟
تهران. 2 تیرماه 90
بوی خاک باران خورده؛ پاک!
تهران . ..... ماه ....
روزهاست باران بی وقفه می بارد. زمین تشنه مجال جاری شدن نداده است اما به زودی سیل به راه خواهد افتاد. هوای شهر صاف و پاک است . پشت هر پنجره کودکی در انتظار رنگین کمان نشسته است. 

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

تصویر عشق

چشم خود می بندم/ تا پدیدار شوی / پشت یلک چشمم :
ایستاده آن جا، / همچنان پا برجا؛/ بازهم خندانی/ چه وقاری داری؛؛
****
می دوم سوی تو :
بربایم دستت،/ بفشارم به مهر/ با تمام روحم؛
گرمی دستانت / می برد تا اوجم،
روزگار تاریک/ می رود از یادم؛
***
چشم را می بندم/ پلک را محکمتر/ روی هم می خوانم ؛
تا که تصویرت را
 جاودانی سازم
روی لوح قلبم؛
**
چشم های تو / گو مرا می خواند
غرق در عمق نگاهت شده ام
عشق ِ در چشمت را
هر نفس می بلعم
*
چشم چون باز کنم/ مطمئن می دانم
تو هنوز آنجایی :
در پسِ پنجره قلب من
تا ابد می مانی.
زیر نویس: 
روزگار گذشته تون مبارک!
- در دفتر کلی آتش سوزاندم که نه خیر! روز مرد نیست و روز پدر است و اساساً مرد بودن به خودی خود هنر نیست. آن وقت رفته ام برای برادرم هدیه خریده ام و در حد مرگ سورپرایزش کرده ام که مثلا ً بهش بگویم مرد بودنت را قبول کرده ام.
بعضی وقتها عجب دوگانه می شوم!!!

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

من؛ یک زن؛ یک مجرم

آقای سخنگو!
من یک زنم. از همان ها که در روزهای عادی در باب حرمت و کرامتشان حرف ها می زنید ، از همان ها که نظام اسلامی کرامتشان داده و جایگاهشان را رفیع کرده، آنان که روز زن ، برایشان جشن می گیرید و از نجابت و پاکی و غیره و غیره می گویید.
من یک زنم . از همان ها که وقتی کسی در خیابان برایش بوق می زند ، برادرش با غیظ نگاهش می کند، اندکی که دیر به خانه برسد نگاه های منجمد اهل خانه را روی ساعت حس می کند، از ته دل نمی تواند بخندد که مبادا صدای خنده اش دل پسری را ببرد؛ در تاکسی  که مورد آزار جنسی قرار می گیرد صدایش در نمی آید و بغضش را در گلو می خورد، همان ها که حتی ممکن است کشته شوند به جرم  سوء ظن پدر و ...
من یک زنم . اما پیش از آن انسانم و در کنارش، یک شهروند. حق دارم همچون سایر شهروندان، از شما که مدعی هستید بر حکومت، طلب امنیت کنم و شما حتی اگر نخواهید! مسئولید به تأمین آن امنیت ناخواسته...
آقای  عدالت!
عادت کرده اید گناه سهل انگاری های خود را به گردن دیگران بی اندازید. باشد مشکلی نیست. ما که عادت کرده بودیم. حرفی نبود . تمام رنج های نوجوانی و جوانی مان را پنهان کردیم اما این رنج مضاعف...
سابق بر این می گفتیم دزد به خانه زده. می گفتید لابد در خانه باز بوده. امروز چشم در چشم ما می کنید که خیر! شما خود دزد بیچاره را به درون کشیده اید و به زور دستش را از مال دزدی پر و روانه اش کرده اید. اصلا شما خود مجرمید!!!
بماند که باز بودن در خانه، از بی لیاقتی شرطه های شهر نمی کاهد اما ... شک ندارم که اگر دختری در خانه نداشته باشید همسر و مادری دارید ولی آنچه آزار دهنده است تجویز نسخه ای است که می دانم هرگز توان توصیه آن را به خانواده ندارید.
آقای رییس! 
فاتحه خوانی برای عدالت شما و استفاده ابزاری تان از جنس به قول خودتان دوم! و افکار بعضا حیوانی بعضی از دوستانتان، آن روز که ترانه موسوی بازداشت شد، علنی گردید. آن روزها که هفته ای نبود خبر تجاوز های گروهی از صفحه اول خبرگزاری ها پاک شود.از آن روز ها تا فاجعه خمینی شهر و فستیوال دستگیری زیبارویان! زمان زیادی نگذشته.
من البته یاد گرفته ام خودم را جدا کنم از مردهای جامعه و مخفی شوم و با دیدن هر مرد بترسم ازاینکه با دیدن من افکار شوم و شیطانی اش دهن باز کند و ... اما شما را به خدا! نه جنس مرد در دنیا این همه ضعیف النفس است و نه جنس زن این همه فتنه انگیز. دنیای مادی گرای شهوانی غرب این مشکلات را سال ها پیش حل کرده اما گویا شما قصد دارید اعتراف کنید علاوه بر عدم توانایی در دستگیری سارقین جان و مال و ناموس مردم، هنوز از دزدیده شدن فرهنگ مردم هم خبر ندارید . مردمی که شما ادعای تربیتشان را دارید و از شنیدن صدای آهنگ و لابد تجسم! وقایع رخ داده در پشت دیوارها ( اگر راست بگویید ) این چنیین بیخود می شوند که ...
راستی من به شخصه اصلا متعجب نمی شوم اگر در پایان پرونده دادرسی؛ زنان، محکوم شوند. به جرم تحریک مردان. شما خیلی خودتان را مشغول این پرونده نکنید.
من یک زنم و به همین یک دلیل می پذیرم که مجرمم. بیخود وقت گران بهای آقایان را صرف یک پرونده معلوم نکنید.
زیر نویس : 
از دیشب که پای فرمایشات جناب سخنگوی قوه قضاییه نشسته ام، با خودم فکر می کنم خوب است اگر گاهی آدمی به سرش بزند و با ضربه " مشت " یا " کله " ای فقط کمی از دق و دلی اش را خالی کند. نه؟

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

دست ها

دست ها مان نرسیده است به هم
دست ها را بسپاریم به هم
کوه را چون پر کاه از سر ره برداریم
وه ! چه نیروی عظیمی است
دست هایی که به هم پیوسته است
...
زیر نویس :
بقیه این شعر رو یادم نمی یاد. ولی چه اهمیتی داره؟ فکر نمی کنم هیچ چیز در دو سال گذشته ملموس تر از قدرت دست های به هم پیوسته باشد...

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

آرزوها در سکوت

صدای زنگ اس ام اس مرتب صحبتمان را قطع می کند. با بی حوصلگی می گویم شب آرزوهاست و موبایل را پرت می کنم گوشه مبل. بادم می آید امشب کلی مناسک دارد. در دلم می گویم الان شروع کنی فردا صبح تمام می شود...
نمیدانم کتاب باز مفاتیج رو به روی پدربزرگ است یا شنیدن غرولندهای سایرین که مرا می برد به خاطره سال قبل. حس حماقت می کنم. ( این حس فقط به خودم ربط داره و منظورم اصلا به هیچ شخص دیگری نیست). انگار که لج می کنم . اصلا نمی فهمم که آرزو کردن چه ربطی به دعا خواندن دارد؟! برای دعا خواندن - از آن دعاهایی که در سرنوشت تأثیر گذار است - روزهای دیگری هست. روزهایی که حس می کنی باید خدا را از ته قلبت صدا کنی. اما آرزو کردن از جنس دیگری است. آرزو از جنس فریاد و شادی است. دعا از جنس تضرع و خلوت نشینی. دیشب مطمئن بودم که شب آرزوها با دعا خواندن به سرانجام نمی رسد.
من شنیدم که بعضی از حضار، مراسم را کم و زیاد کردند تا راحت تر انجامش بدهند، تا از لجظه شروع آرزوی تمام شدنش را نکنند ، تا ... خوش به حال آنها که اگر مراسمی به جا آوردند از میزان سرخوشی شان در طول مراسم کم نشد. سال بعد اگر یادم ماند در چنیین شبی ، دختر ها را جمع می کنم و زیر نور شمع و لذت خوردن کیک و شیرینی و شنیدن موسیقی، بلند بلند آرزو می کنیم و به آرزوهای هم احسنت و آمین می گوییم. آرزوهای سال گذشته که یادم نیست. اما امسال فقط آرزو کردم "پیدا شوم از این گمگشتگی " یقین دارم آرزوهای سال بعد را - در آن مراسم که گفتم - هرگز فراموش نخواهم کرد.
زیرنویس :
هرجا بودید و هرچه آرزو کرده و نکرده اید؛ امیدوارم آرزوهایتان - چه آنها که مجال بر زبان آورده شده اند را داشته اند و چه آنها که از دل راه به مجرای زبان نیافته اند و چه آنها که هنوز نمی دانید در دلتان خانه کرده اند! - بسیار زودتر از آنچه که خودتان تصور می کنید بر آورده شوند.