عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

تابستان هایی به طعم بهار



18 ساله شده. برادر کوچیکه رو میگم که توی این نابه سامانی سیستم آموزشی تا یه هفته دیگر باید برود و بنشیند سر جلسه کنکور و درست یا غلط اختیار زندگی اش را بدهد دست آن تک گزینه هایی که باید سیاه شوند! و انگار از همین حالا یاد بگیرد که زندگی فقط وقتی بر چرخ روال می افتد که گزینه های درست بیشتری را سیاه! کند. مهم نیست. یاد خواهد گرفت حداقل در تئوری!!!
صبح امروز یا بهتر بگویم نیمه شب دیشب 18 ساله شد. تولدش خوب خاطرم هست. تمام بعدازظهر 31 خرداد 73 و بعد هم شامگاه و درنهایت نیمه شب اول تابستان را. پدر را که می خواست ذهن من را منحرف کند و از پریشانی هردویمان بکاهد. بازی فوتبال جام جهانی بود. به گمانم برزیل با کشوری دیگر. فقط می دانم که بازی مهمی بود...
بیمارستان و راهروی انتظار و سری که روی پای پدر آرام گرفته بود. انتظار بیهوده تا نزدیک صبح برای دیدن مادر و موفق نشدن و خانه رفتن و خواب کوتاهی در آغوش پدر و اول صبح رفتن تا خانه مادربزرگ برای اطلاع دادن تولد سومین نوه اش... " انگار همین دیروز بود" را گذاشته اند برای چنین مواقعی.
برادر کوچیکه – که اگه 100 ساله هم بشه باز هم برادر کوچیکه است – دلش می خواد تولد 18 سالگیش ناب و به یاد موندنی باشه واز طرف دیگر دلشوره این کنکور خانه خراب لحظه ای رهایش نمی کند. سر به سرش می گذارم که چون دو ماه دیگه قرار است کادوی قبولی در دانشگاه را بدهم و از طرف دیگر چون هنوز حقوق نگرفته ام؛ بی خیال کادو شو و البته با این حرفم حکم مرگم را – تا حدودی – امضا می کنم.
برایش یک کارت هدیه را کادو پیچ کرده ام، هزار نوع چسب روی پاکت زده ام که نه پاره بشود و نه به این راحتی ها باز؛ کادو را با هر چه به دستم می رسید، از لنگه جوراب تا شکلات، از عروسک تزیینی تا پوست تخمه؛ ریخته ام توی جعبه کفش و باز هم چسب و کادو و ... قیافه اش دیدنی می شود موقع باز کردن هدیه. البته برای اینکه خیلی سرخورده نشه یه کیک (چه) ای هم درست کردم که دل داداشم قوت بگیره تو این روزای سیاه قبل کنکور!!!!
فقط دوست دارم بدونه  18 ساله که هروقت یادم می افته حس میکنم تابستان های زندگیم از اولین روز، بوی بهار میدادند و اگرچه حالا دیگه واقعا مرد خونه مون شده اما هرکاری بکنه واسه من بزرگ نمی شه ...
زیرنویس:

اینا رو گفتم که اگه دیدین یه زمان نامعلومی گذشت و ما پیدامون نشد، هم قاتل رو بشناسید و هم از علت قتل مطلع باشید! D:

۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

ارتحال پر هزینه



  • گفت 11 هزار اتوبوس آمده بودند. از همه جا، دور و نزدیک؛ فقط 3.5 میلیون آب معدنی خریده بودند و کنار گذاشته بودند، یک حساب سرانگشتی ( و یک نگاهی به صورت هزینه های انجام شده ) کردیم و دیدیم چیزی حدود 20 میلیارد تومن هزینه شده و این تازه غیر از هزینه نیروهای در حال مأموریت آتش نشانی، اورژانس، پلیس، استانداری ها و ... است. هزینه این ها را هم که حساب کنی که آمد و رفت و تجهیز نیروهای هایشان به حساب همان دستگاه اجرایی مربوط است آن وقت حساب کار می شود بالای 25 میلیارد تومن!

  • می گفت تزیینات اینجا بی نظیر است. در دنیا لنگه ندارد. معرق سنگ است و سنگ هایش هم بی هیچ ملاحظه ای از هر کشوری که لازم باشد وارد می شود. از لحاظ وسعت و عظمت تزیینات حتی به مساجد و کاخ های عربی هم سراست. تزیینات سردرهایش شبیه هیچ نمونه داخلی یا خارجی نیست و البته همه این ها برای نشان دادن عظمت و شکوه ایران اسلامی است. اگرهم مردم عادی وقتی قدم در بارگاه می گذارند؛ نتوانند شکوه این همه زیبایی را درک کنند مهم نیست، مهم درک آن توسط مقامات دیگر کشورهاست.

  • در همان جلسه هماهنگی وقتی صورت هزینه ها را دیده بود فریادش بلند شده بود که ای کاش به جای این همه هزینه گزاف، یکی به بالاترین مقام کشور پیشنهاد بدهد و او هم دستور بدهد که زین پس هر سال به مناسبت سالگرد ارتحال یک پروژه عمرانی بزرگ، در مناطق محروم – بخوانید ، کمتر مشتاق به وضعیت فعلی کشور یا حتی ناراضی-  اجرا شود و به بهره برداری برسد: کارخانه تصفیه آب در سیستان، گاز رسانی به خوزستان، برق رسانی به کردستان و ... بعد از آن هم مراسم را منطقه ای برگزار کنند و فقط مقامات در مرقد جمع شوند و ...  می گفت خود مرحوم هم راضی به این همه خرج نیست. حالا که به اسمش خرج می کنید حداقل جایی خرج کنید که به درد مردم بخورد... رییس جلسه اخم کرده و پرسیده بود: " پس شکوه ایران اسلامی چه می شود؟"

جلسه بعد رییسش گفته بود خود به جای او در جلسه شرکت می کند تا بیش از این حیثیت شان به فنا نرود!
  • ریسش رفته جلسه و او کنار ما نشسته و چای می خورد با طعم افسوس 25 میلیارد تومانی؛

یکدفعه ابرو بالا می اندازد که اصلا حواسم نبود با 3000 میلیارد چه قدر مراسم سالگرد میشود گرفت!
لیوان چایش را روی میز می گذارد و سر تکان می دهد و از اتاق خارج می شود...