عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

مرگ می بارد!


ساعت آخر دی ماه است. خوشحالم که دارد تمام می شود و می رود - بی خیال آنکه هر یک روزی که بگذرد نشان از گذر عمر دارد.حس میکنم دیماه برایم سنگین است. می ترسم از چیزی که نمی دانم چیست.
نمی دانم چه حکمتی دارد دهه آخر دی و چرا هرچه ترور است معطوف می شود به این روزها. حس می کنم چیزی هست که نمی دانم . شاید اتفاقی افتاده و به جبرانش ... ، یا اتفاقی که باید، نیفتاده.
چه چیزی است که در سالگردش ، باید کسانی به خاک بیفتند؟ نمیدانم. اما ته دلم حس می کنم ترورهای دی ماه کار هر گروهی که باشد، چه دوستان داخل و چه دشمنان خارج از کشور قرار است چیزی را به کسانی یادآوری کنند. چیزی آن قدر دردناک که برایش این همه باید هزینه داد...
از آن غم انگیزتر این است که نمی دانم باید ترجیح بیدهم واقعا چه کسانی پشت این ماجرا باشند. دوستان یا دشمنان؟ یعنی نمی دانم بهتر این است که کشور این قدر بی در و پیکر باشد که هر سال در یک زمان مشخص یک گروه از خارج بیایند و با یک گروه خاص داخلی تسویه حساب کنند و بروند یا اینکه ... گفتمان قلدری آن چنان حاکم شده باشد که ... هرکسی خواست در یک زمان مشخص از دست دیگران خلاص شود و هیچ اهمیتی نخواهد داشت آن دیگران پزشک باشند یا مهندس، وکیل یا سردار، دانشجو یا استاد، ... یا ...
بد زمانه ای شده. نمی دانی باید آرزو کنند سربازان کشورت خائن باشند یا ترسو و بی عرضه.
بد زمانه ای شده...
زیرنویس:
رفته بودم امامزاده. دوباره یاد کشته های دیماه افتادم. حالم گرفته شد...