عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

نفس های بی اراده


اگر من قدرت انتخاب و تغییر چیزی رو داشتم حتما قانون ممنوعیت خوردن و آشامیدن در ماه رمضان را لغو می کردم. اصلا نمی دانم آیا واقعا یک همچین قانونی وجود دارد یا اینکه آن هم مثل قانون ممنوعیت آب بازی، آن قدر واضح بوده که قانون گذار زحمت مکتوب کردنش را به خود نداده باشد.
خدا را شکر ، آن قدر تبصره و بند اضافه برای روزه نگرفتن هست که اگر روزه خواری علنی در شهر راه بیفتد، هیچ کس نمیتواند آمار مثلا 80 درصدی روزه نگرفتن مردم را به بی ایمانی نسبت بدهد که در جوابش دیگری مجبور به مستند سازی شود و ...
اتفاقا فکر می کنم چون در یک جامعه اسلامی! زندگی می کنیم حتما باید خوردن در جامعه آزاد باشد. اگر بپذیریم که روزه گرفتن فلسفه ای دارد شبیه همین ها که از کودکی یاد گرفته ایم؛ آن وقت روزه می گیریم برای همدردی و همدلی و درک نیاز نیازمندان و از آن مهمتر، تمرین تقویت اراده و ایستادگی در برابر هوای نفس.
اگر قرار باشد جامعه یک ماه برود در قرنطینه و آب و غذا قرار باشد در طول روز پنهان شود از برابر دیدگان مومنین! روزه دار؛ پس چه طور قرار است درک شود حال آن کودک فال فروش سرچهارراه وقتی مدهوش شده از بوی مرغ سوخاری یا این نفس هوس باز، در برابر چه چیزی قرار است ایستادگی کند وقتی همه هوس ها را از برابر دیدگانش برداشته ایم که مبادا به هوس بیفتد!
نگاهم می خورد به بنر بزرگی که از زبان پیامبر(ص)؛ روزه گرفتن در گرما را در حکم جهاد میداند. اول که متحیر می مانم که مگر عربستان سرما هم داشته و بعد هم نمی فهمم که چرا جهاد در جامعه اسلامی با هرچیز دیگری این قدر راحت برابر می شود.اما ظاهرا همین جمله شده فلسفه این روزهای روزه های ما.مردمی که اگرچه تعدادشان هر روز کمتر و کمتر می شود اما روزه می گیرند تا صرفا ثواب ببرند؛ آن هم ثواب جهاد!. البته در شرایطی که نه نفس بیچاره آزار ببیند و نه اراده ضعیفشان تقویت شود.
 اما سایرینی که نمی خواهند، نمی توانند یا اعتقاد ندارند... آنها خوب آبدیده می شوند و اراده تقویت می کنند از سر اجبار ، به جبران بی ارادگی مومنان! برای رضای خداوند از مومنین روزه دار...
کاش خدا فقط یک روز - از دست ما - سکوتش را می شکست...

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

خدای او و من



خدای من ، مثل خدای تو مهربان نیست. خدای من جبار است و اطاعتش ، به هر اندازه که در توانم باشد، از روی جبر است و نه علاقه. پس در قبال کارهایی که می کنم، پاداشی در انتظارم نیست...
---                                            -----                                                      -----
مثل خیلی های دیگه؛ من و برادر کوچیکه- که البته حالا دیگه مردی شده برای خودش- این روزها روزه دار شده ایم. اینکه در روزه گرفتن، چه سرّی هست و چرا با اینکه سخت تر از نماز خواندنه، ( اون هم توی این گرمای طولانی تابستون) اما انجام دادنش برای من یک نفر ، حداقل، میل و رغبت بیشتری ایجاد می کنه ؛ نمی دانم. فقط می دونم در همه این سال های روزه داری، هرگز نه من غر زده ام و نه برادر کوچیکه.
امروز وقتی رنگ مثل گچ صورت برادرم رو دیدم و اضطرابش رو از عقب موندن از درس هایش و از سوی دیگر عدم تواناییش در درس خوندن، با زبان روزه؛ پیشنهاد دادم بعضی روزها که درس های سنگین تری دارد، خودش را معاف کند از روزه گرفتن، که کنکور پیش رو، بیش از این کابوس همه روزهایش نباشد. نپذیرفت و در جوابم حرف های ابتدای مطلب را زد.
نمیدانم چرا و تحت تأثیر چه کسی، خدای جبار را شناخته است.هرچه می کنم به دین خدای من ایمان بیاورد، نمی شود که نمی شود.
خدای من مهربان است. زودرنج هم هست.قهر هم می کند اما اهل حرف است. هرچه قدر هم غمگینش کرده باشم از شنیدن حرف هایم روگردان نیست. با خدای من می شود عتاب کرد یا حتی سرش فریاد کشید. گاهی حتی فکر می کنم که آن قدر بچه بدی بوده ام که اشک خدایم را هم درآورده ام.
خدای او اما... فقط قانون هایش را بلد است. بی تبصره و بی تبعیض. و برادرکم هر چه قدر که تلاش کند قادر به راضی کردن این خدای سنگین دل نیست.
برای خدای من که روزه می گیری، دلت شاد می شود از تعامل برقرار کردن . همچون دوستی که دعوتت کرده و منزلش آن سوی شهر است. برای رفتن و رسیدن به خانه اش، سختی می کشی اما هم خودت از دیدار آن دوست شاد می شوی و هم می توانی منتی بر سرش بگذاری، حتی ناگفته.
او که برای خدایش روزه می گیرد از ترس 900 روز کفاره است و فریاد سهمگین پروردگار...
می دانم که به زودی یوغ اطاعت از این خدا را به کناری می اندازد و از این فرمانش نیز، همچون سایر دستورات، سرباز می زند.با خدای من نیز که غریبه است... آن وقت در خلوتش، جای خالی یک تکیه گاه، یک امید هرچند کمرنگ، خالی می ماند.
زیر نویس:
خدا از خالق این خدای خشن برای برادرم و سایر همفکرانش، نگذرد.
 یا شاید هم ... بهتر باشد بگذرد.
 خدای مهربان من، افسوس می خورد و می گذرد.