عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

مظلومیت علیه انسانیت

آرام گفتم "حسین " پیش و بیش از آنکه مظلوم باشد، قهرمان بود.قهرمان آرمان خواهی اش و هیچ چیز برای یک قهرمان تحقیر کننده تر از فراموشی نیست. اینکه فراموشش کنی، اصلا نادیده اش بگیری و ندانی که حسین یک قهرمان بود نه فقط یک مظلوم...
***
گفتم از لحاظ من اندوه کربلا نه در بستن آب است و نه در جدا کردن سرها از پیکر؛ نه اسارت خاندان پیامبر عجیب بود و نه غارت حیوانی خیمه ها.که اولی خاصیت جنگ های آن زمان بود و دومی عرف مردمان عرب. شاید از همین رو بوده که آن همه قشاوت سپاه در پیش چشمانشان هیچ بوده و ندیدند.
همه اندوه کربلا را در این می بینم که جلوی جماعتی بایستی و سعی کنی خودت را به آنها بشناسانی. نه اینکه ندانند کیستی؛ می دانند و وانمود می کنند بی خبرند. خودشان را به خواب می زنند چون می دانند این خواب، به جای همه سال های گذشته از عمرشان، سیرابشان می کند از دنیا و بی نیازشان میکند از نیاز.
اندوه کربلا در این است که لباس اعتقاد تو را به تن کنند و با همان سنگ، تو را سخت مضروب کنند.
به جای همه این گریه ها، شاید باید به این فکر کنیم که چرا بعد از این همه سال سینه و زنجیر زنی، این همه از مظلومیت گفتن و بر مظلومیت گریستن و نفرین کردن بر درنده خویی اشقیا، درست در روز عاشورا، در زمانه ای که نباید نشانی از وحشی گری باشد، همان ها که سینه شان از داغ حسین قرمز بود سبعیت مدرن را در خیابان های تهران به منصه ظهور رساندند؟
آن سوتر، گروه مقابل، حتی اگر از حسین فقط نامی شنیده بود و نشانی ؛ اما درس از حسین را خوب آموخته بود: که دینداری، بی آرمان خواهی و آزادگی محقق نشود و دین بدون اخلاق، بدون انسانیت، فریبی بیش نیست.
و چه اندوهی بر حسین بالاتر از این؛ که بعد از این همه سال در برابر جمعیتی بایستد و خود را معرفی کند و آن ها ، در حالی که بر حسین مظلوم می گریند ، حسین آزاده را سنگ زنند؟!
زیر نویس:
وبلاگ مجمع دیوانگان، به معرفی اجمالی شهدای عاشورای 88 پرداخته.شهدایی از جنس همین مردم.زنده نگاه داشتنشان در خاطره هایمان، کمترین کاری است که می شود انجام داد.

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

محرم در خانه دل من!


فکر نمی کردم یه روز، محرم بیاد و من توی خونه بشینم ، بدون اینکه دلم بخواد تو هیچ مراسمی شرکت کنم...
فکر نمی کردم یه روز، فقط دلم بخواد صدای سنج و طبل بشنوم. از خودم می پرسم این فاصله ای که هر روز دارم با دین و شعائرش می گیرم برای چیه؟ قراره من رو به کجا ببره؟ چرا با این قدم هایی که دارم در خلاف جهت برمی دارم هنوز این همه مطمئنم که خدا نه روش رو از سمت من برگردونده ، نه مهرشو نسبت به من کم کرده و نه لطفشو قطع کرده؟! این اعتمادی که دارم یه اعتماد کاذبه یا نه؟ میدونم که خدای ذهن و قلب من خدای متفاوتی است اما چه قدر ؟ و از اون مهمتر اینکه کدومش واقعیه؟
محرم شده... حوصله شنیدن روضه و ذکر مقتل ندارم. همه اش را از حفظم. البته به جز آن قسمت هایی که هر سال و در هر مجلسی به روایت اصلی اضافه می شود. به جز ویرایش های جدید...
محرم شده و دلم فقط صدای نوحه ملایم می خواهد . چیزی در پس زمینه ذهنم. حس گناه دارم. شاید اینقدر که شنیده ام، شاید این قدر که به زور در گوشم فرو کرده اند، دارم پس می زنم.
همه حسی که دارم حس احترام است به امامی که حرمتش شکسته شد.انسانیتی که لگد مال شد به واسطه اسلامی که اجازه اش را داده بود، ولو اینکه این اجازه از کج فهمی مردمان ناشی شده باشد...
فکر می کنم شاید همین حس احترام هم خوب باشد، این اندوه دوست داشتنی، آگاهانه اما اندک،
چه شد که فاصله ام این همه زیاد شد نمی دانم . صرفا اینکه من مقصر نبودم.... من تنها مقصر واقعه نبودم...
زیرنویس:
هیچ "یا حسین" ی برایم تک مصرعی تمام نمی شود. مدت هاست که این " یا حسین" مفهوم و ادامه دیگری هم پیدا کرده. انتهایی که بر خلاف ابتدایش ممنوع است و مدرک جرم!
از اول محرم هوس عجیبی به دلم افتاده برای درست کردن شله زرد. نه نذری به کار است و نه قول و قرار قبلی، اما همینش را بیشتر دوست دارم. کار دل بودنش را، ...، هرکس حال خوشی بهش دست داد ما را هم فراموش نکند. قول می دهم سر - دیگ که نه - اما سر قابلمه شله زرد، یادتان باشم...