عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ بهمن ۲۷, پنجشنبه

آش شور

آدم ها گاهی مجبور می شوند آش بپزند. آش پختن البته ربط زیادی به گرسنگی ندارد چون معمولا آش وقتی پخته می شود که دل طلب بکند و نه شکم! به عبارت بهتر ، زمانی رشته و حبوبات سبزی در هم قاطی می شوند که ... یک نفر دلش بخواهد و هوس آش بکند.
البته این آش هوسانه همیشه هم خوب از کار در نمی آید. گاهی دیده شده که شور بشود یا کم نمک. که البته دومی چاره دارد اما امان از شور شدن آش... گاهی می شود به روی خودت نیاوری، گاهی می توانی بخوریش اما؛ اثرش در چهره ات می ماند ودر بازی کردن با بشقاب گود و قاشق لب پر ... گاهی به احترام دلی که هوس کرده و دستی که آش را مداوم هم زده و نمک باران! کرده می خوری و یک سطل آب و دل درد حتمی هم به دنبالش؛ اما... یه وقت هایی هست می دانی جناب آش پز از قصد زده اند و آش را شور کرده اند. البته می خواسته اند فقط کمی شورش کند، آن قدر که با یک نصفه لیوان آب مشکل حل بشود و صرفا کسی دیگر فیلش یاد هندوستان نکند و آش نخواهد. اما متأسفانه آنچه در پایان کار بر سر میز غذا دیده می شود یک بشقاب نمک است با مقداری حبوبات و رشته های سردرگم و البته شاید کمی سبزی که از لای دست آشپز چیره دست در رفته است.

این البته حکایت این روزهای مملکت ماست. آش انتخابات قبلی آن قدر شور بوده که هنوز هم طلب آب وجود دارد  و عطشی فرو ننشسته.
 از اتهام وارد کردن طرفین دعوا به هم که بگذریم و از فضای نا امنی که خودشان هم جرأت ورود به آن را ندارند تازه می رسیم به اثرات بعدی شوری آش.
آقایان یک انتخابات فدراسیون فوتبال هم نمی توانند برگزار کنند و یک هفته است که در حال جدالند بر سر گزینه مورد حمایت وزارت خانه که رای می آورد و آن دیگر گزینه ها... یعنی وقتی یک ریاست فوتبالی ساده این همه ارزش دارد که آبروی نداشته برگزار کنندگان انتخابات را ببرد دیگر چه توقعی می توان از ریاست های بالاتر داشت؟!
زیر نویس:
اینجاست که میگن : "تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل"

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

این طرف شور، آن طرف شعور

همه شهر را چراغانی کرده اند.نور می افشانند و جشن می گیرند و شیرینی پخش می کنند...
در شهر اما زیادند آن ها که کنج عزلت گزیده اند و در لاک تنهایی فرو رفته اند.
مهر سکوت بر لب زده اند و گوششان را از همهمه سورنای جشن پوشانده اند.

شهر را آذین بسته اند و خیال پای کوبی و رقص دارند.
این طرف تر؛ مردمی هنوز سیاه پوشند و نگاهشان بی هیچ احساسی ، روی نقطه ای در دوردست مانده...
مردمی ، همچنان در بهت و حیرت و افسوس
مردمی ، آکنده از یک خشم هستی سوز...

کاش ....
کسی بود که لباس عزا از تن این مردم در بیاورد و این مات بردگان را به تفقدی به زندگی برگرداند. که نگاهشان را از آن دوردست بیاورد تا جایی همین نزدیکی ها...

شهر را چراغانی کرده اند اما...
کاش کسی به فکر ریسه بندی دل های مردم ! بود.

۱۳۹۰ بهمن ۱۴, جمعه

دهه شادی سازی!!!

خدایا شکرت بابت این همه خبرهای مفرح و شادی آور.
خدایا شکرت که در این روزهای سرد و سیاه بهمن، یکی پیدا شد که خنده را مهمان لب هایمان بکند؛ ولو لبخندی تلخ.
نه خبر مضحک است و نه تصاویر مرتبط. حکایت، حکایت این روزهای ماست.این روزهایی که حتی اگر نخواهیم باور کنیم؛ به زور مقواهای ماکت شده باورمان می کنند. حکایت این روزهای ما؛ حکایت خنده های بسیار تلخ است. دیگر چه فرقی می کند به قیمت سکه بخندی یا ارز؛ به فرهنگ تعطیل شده یا صنعت منهدم شده؛ بگذار اگر به تنگه هرمزی که بسته نخواهد شد و انرژی هسته ای که قسمت ما نبود، نخندیده ایم لااقل به راهکارهای پرشکوه برگزار کردن مراسم دهه فجر بخندیم؛ ولو لبخندی تلخ!
***
اگر این دولت هیچ خیر و منفعتی برای مردم نداشته ( که قطعاً داشته - بر منکرش...-) همین به فعلیت رساندن خلاقیت عامه مردم خودش خدمت بزرگی بوده. و گرنه اگر این همه جوان خلاق و با استعداد( حالا میانسال یا خردسال فرقی ندارد، مهم اینه که جوان دل باشند و نه جوان فکر) پیدا نمی شدند چه طور باید این شش سال گذشته را با آرامش!!! سپری می کردیم؟ اگر کسی نبود که یادمان بیاره مفرح ترین لحظات زندگی ، وقتی است که کسی خاطره ای از دکتر تعریف می کرد. بعد تر ها البته خاطرات دکتر بوی نفت گرفت، بوی جنگ؛ دیگر اصلا نمی شد بهشان خندید. تکراری شده بود.برای همین حداقل دو سالی هست که همه فهمیده اند سرنخ خنده های روزانه کجاست و رفته اند سراغ پدر آدم ابوالبشر؛ که راستش آن هم تکراری شده بود. در همین راستا و در ادامه خدمات رسانی دولت خدمت رسان! سوژه از نوع جدید ایجاد و شکر خدا که دو- سه روزی است شبکه های اجتماعی و صفحات شخصی و غیره و غیره به تفریح سالم خدمت رسانی به بندگان خدا مشغولند و بنا بر این خدا خیر بدهد به باعث و بانی...
اصلاً فکر نکنید که کسی از دوستان آن طرفی پیدا می شود و اعتراض می کند و خدای نکرده گمان می کند مورد توهین قرار گرفته اند. نه! آن ها برای توهین هم معانی و تفاسیر خاصی دارند که با تفاسیر ما متفاوت است. 
ما می خندیم به آرمان هایی که امروز مقوایی! شده اند و آرزوهایی که به دنبال آن آرمان ها به آسانی! قابلیت له شدن و پاره شدن و خمیر شدن را پیدا کرده اند.
ما می خندیم ولو خنده ای تلخ!ولو بسیار تلخ!!