عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

ربع قرنی

اعداد معانی خاصی دارند. احساس خاصی را هم ایجاد می کنند، لااقل برای من یکنفر که این طور بوده. همیشه هم همین طور بوده و قبلا هم همین رو گفتم.اما آنچه رو که نمی دونستم این بود که این حس متفاوت را نمی شود از قبل حدس زد یا درباره اش فکر کرد.باید بذاری خودش پیش بیاد...
و این طوری بود که عدد 25 هم برای من واجد ارزش شد...
وقتی بهش فکر میکنم ناخودآگاه یاد 100 می افتم و این که لابد من الان ربع قرن زندگی کرده ام!!( و البته همون موقع یه صدایی از ته ذهنم فریاد می زنه : "حالا کی گفته قراره 100 سال زنده باشی؟! به همون 50 هم برسی باید خدا رو شکر کنی!!!")
بی توجه به صدای ذهنم، حس می کنم همین یادآوری ربع قرن زندگی ، ناخودآگاه بهم تلنگر میزنه که باید بزرگ شی! و چه قدر این بزرگ شدن در عین لذت بخش بودن ، می تونه ترسناک باشه. ترسناک برای این که دیگه نمیشه روی یه سری از کارها سرپوش گذاشت و درجواب گفت بچگی کردم. ترسناک از این جهت که خودم دارم به چشم خودم می بینم یک دفعه وارد دنیایی دارم می شم که مهمترین تصمیمات زندگی ام رو باید بگیرم و از اون مهمتر عواقب - شاید غیر قابل جبرانش - رو هم باید به جون بخرم....
با همه این حرفها، فکر می کنم بزرگ شدن آرامش هم به همراه داشته باشه. به طرز غیر قابل باوری از امروز صبح احساس آرامش می کنم. آرامشی که شاید - و فقط شاید - نشانه بزرگ شدن باشد.
زیر نویس:
* یکی هست که نمی دونم چه اصراری داره به من بگه 7-26 سالمه. استدلالشم فقط خودش می دونه. اگر کسی فهمید به منم بگه!(شاید خیلی دلش می خواد زودتر بزرگ شم!)
**  با همه این حرفها هنوزم 24 سالگیم رو بیشتر دوست دارم. هم عدد دلنشین تری بود و هم اینکه ... اتفاقات خیلی خوبی در این سن برام افتاد. اتفاقاتی که هرگز تا آخر عمر نمی تونم فراموش کنم....

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

حقی که نباشد ...


همیشه سریال ستایش که تمام می شد یا هر جای دیگری که کسی  از حقوق زنان دفاع می کرد، برادر کوچیکه به یکباره زبان به اعتراض می گشود،...
همه چیز از "حق" شروع می شد. اینکه پدر شوهر ستایش " حق " دارد حظانت نوه هایش را طلب کند وفلان مرد حق داشته بر سر همسرش فریاد بکشد، آن یکی دیگر می تواند بی هیچ دلیلی همسرش را رها کند و به سراغ دختر همسایه برود؛ چون حق دارد...
برادر کوچک من، ظاهرا بیش از آنکه تحت تأثیر خانواده اش باشد، از جامعه یاد گرفته " حالا که همه حقوقت پایمال می شود، حداقل از حقوق باقی مانده ات استفاده کن!" و انگار دیگر برایش اصلا مهم نیست این حقوق باقی مانده؛ تا چه حد، حق اند.
حرف های برادر کوچیکه در دفاع از حقیقتی به اسم حشمت فردوس، مانند همان حقی است که به ولی دم می دهند در کشتن عمدی قاتلی که ناخواسته مرتکب قتل شده، یا شاید در تشبیهی اغراق شده، حقی که به مرد می دهند در نابود کردن یک تنه یک زندگی و پایمال کردن امیدها و آرزوهای سایرین...
دارم به این فکر می کنم شاید در سرزمینی که عادت کرده ایم به نداشتن حق برای فکر کردن، حرف زدن، انتخاب کردن و ... شاید بهتر بود همین چند حق کوچک باقی مانده را هم می گرفتند. چون مردمی که سال هاست معنی واقعی حق را ندیده اند ،فقط یاد گرفته اند از حقی دفاع کنند که با به دست آوردنش، نه الزاماً حقوق قانونی، اما قطعاً حقوق انسانی کسی دیگر را نابود خواهند کرد.
چه قدر این روزها حق دادن به مردم سخت شده ... خیلی سخت تر از گرفتن حق  ... و آن وقت... آینده چگونه خواهد شد؟!!

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

اندر حکایت آن شرط های نابخردانه

شاید شما هم حکایت آن استفتای عجیب زن جوان از آقای روحانی را شنیده باشید.استفتایی که بهانه ای می شود برای بیان یک سری پیش شرط هایی برای ازدواج:
قصه ظاهرا از آن جا آغاز می شود که دختر جوانی، شرط های برای ازدواج معین کرده و خواستگار هم پذیرفته، اما عاقد از ثبت آنها خودداری می کند.موضوع رسانه ای می شود و سوال پیش می آید که مگر پذیرش این شرط ها چه ایرادی دارد و از سوی دیگر حالا که عروس و داماد هردو راضی اند؛ چرا دین و قانون مانع تراشی می کنند!!! 
و البته بماند که در این بین گروهی مثل همان روحانی فکر می کنند که موضوع یا شوخی است و یا جناب داماد دیوانه شده است. گروهی دیگر نیز بر این باورند که " عجب زنان پر رو و از خود راضی ای پیدا می شوند این روزها"...
اما در بین هیاهوی شوخی و خنده ، یک نظر مابین همه نظرات، نادیده شد: 
این موضوع مهم که همه آن شرط ها در صورت جابه جایی کلمات زن و مرد ،مصداق حقوق مصرح عرفی، شرعی و قانونی مردان این سرزمین است و کسی فکر نمی کند مگر برده گرفته اند به جای زن و ...
جالب اینجاست که وقتی قصه را بازگو می کردم، هر بانوی متأهلی که شنید، صرفنظر از نوع و میزان رضایت از زندگی، با خونسردی قابل توجهی به من یادآوری کرد که تمام این شرایط مورد سوال قرار گرفته، در جامعه ما بر عکس است و از جمله حقوق برابر است...
ظاهرا کسی می خواسته شوخی کند؛ بله.موافقم! اما نه با جناب روحانی، بلکه با باورهایی که حتی در ذهن زنان سرزمینمان نیز جای گرفته است؛ حقوق و تکالیف نا به جا....
این روزها، بوی تغییر قوانین به مشام نمی رسد، اما آوای خوش تغییر باورها، مدتی است فراگیر شده. شاید یک شوخی به جا زمینه ای باشد که امروز، فکر کنیم که کجا ایستاده ایم و کجا باید باشیم...
زیر نویس:
اگر فکر می کنید شرایط بیان شده اغراق آمیزند، نگاه مجددی بیاندازید. این حقوق برایتان آشنا نیست؟!
 زن به مرد وکالت بلاعزل با حق توکیل به غیر داد تا مرد در هر زمانی که بخواهد از جانب زن اقدام به متارکه کرده و خود را از علقه زوجیت رها سازد به هر طریق اعم از بذل یا اخذ مهریه./زن به مرد وکالت بلا عزل داد تا هر زمان خواست مهریه را به هر میزان که خواست افزایش کاهش دهد./ مرد اجازه دارد هر زمان اراده نمود به خارج از کشور مسافرت نموده و نیازی به اجازه مجدد زن نباشد چه برای اخذ یا تمدید یا تجدید گذرنامه و این اجازه دائمی است./ مرد حق ادامه تحصیل را تا هر مرحله‌ای که لازم بداند خواهد داشت در هر مکان و محلی که ایجاب کند ./ زن، مرد را در انتخاب هر شغلی که مایل باشد و در هر محلی که صلاح بداند مخیر می‌نماید./ زن مکلف است هنگام جدایی اعم از اینکه متارکه به درخواست زن باشد یا به درخواست مرد، کلیه دارایی خود را اعم از منقول و غیر منقول و وجوه نقدی بلا عوض به مرد منتقل نماید. / حق انتخاب مسکن و تعیین کشور و شهر یا محل آن با مرد خواهد بود./ حضانت فرزندان بعد از طلاق مطلقاً با مرد خواهد بود و در صورت خروج از کشور نیز نیازی به اذن پدر نخواهد بود./اختیار زمان بچه‌دار شدن مطلقاً در اختیار مرد خواهد بود./نزدیکی و تمکین در اختیار مرد بوده و هر زمان که اراده نمود زن مکلف به همبستری با مرد خواهد بود./اگر احیاناً تقاضای همبستری از سوی زن باشد زن باید قبلاً مبلغی (که از سوی مرد تعیین می شود) به شماره حساب مرد واریز نماید با این حال مرد در نزدیکی مخیر بوده و این امر موجد هیچ حقی هم برای زن نخواهد بود./زن به هیچ عنوان حق طلاق مرد را نخواهد داشت./زن پس از متارکه به هیچ عنوان حق ازدواج را نخواهد داشت اعم از نکاح دائم یا نکاح منقطع.(با توجه به نگاه اجتماعی در این مقوله)/مرد هر وقت مصلحت بداند می تواند زن را تنبیه بدنی نماید و زن حق هر گونه اعتراض بعدی را در این خصوص از خود سلب و ساقط  می نماید.  /زن مکلف به انجام کلیه کارهای منزل بوده و در موقع جدایی نیز حق درخواست اجرت المثل را از این حیث نخواهد داشت./مرد هر گونه که مقتضی و صلاح بداند در برقراری ارتباط با دیگران مخیر بوده و زن حق هر گونه اعتراض بعدی را از خود سلب و ساقط می‌نماید./درخصوص تربیت اولاد مرد هر گونه صلاح بداند اقدام خواهد نمود و زن حق دخالت در این خصوص را نخواهد داشت./ریاست خانواده با مرد خواهد بود./مرد شرط نمود که زن ضمن اطاعت کامل از مرد از والدین ایشان نیز تبعیت کامل داشته باشد./مرد شرط نمود عند اللزوم نفقه والدین ایشان نیز با زن باشد./حق رجوع بعد از طلاق با مرد خواهد بود./نفقه مرد علاوه بر مصادیق قانونی که عبارت از تهیه مسکن و البسه و خوراک و هزینه های بهداشتی و دارویی می‌باشد شامل کلیه تفریحات مرد نیز از قبیل مسافرت خارج از کشور و غیره خواهد بود و میزان نفقه نیز توسط مرد بدون لحاظ کردن وضعیت مالی زن تعیین خواهد شد.

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

گودر، پر!

همین چند ماه پیش بود که دیدم دوستانی که دلم میخواهد در فضای ریدری ببینمشان، پیغام های سربسته مرا نمی شنوند و سر از مسیر بی بازگشت ریدر، در نمی آورند. برای همین دست به کار شدم و در یک محیط نسبتا رسمی داد سخن در باب مزایای گودر، آغاز کردم:
از دور زدن فیلترینگ گفتم و مشاهده بی دغدغه محتوای سایت ها و وبلاگ ها...
از در دسترس بودن ها و دست شستن از تعلقات و تزیینات و رنگ ها و ...
اما، همه چیز به کنار، گودری حسنی داشت که در این دنیای مجازی، هیچ نداشت... 
در گودر حرف ها را می شنیدی بدون آنکه مهم باشد چه کسی گوینده آن است.اول کلمه بود و نه گوینده. گودر همان بود که توصیه شده بود : "حق را بشنوید، از دهان هرکه باشد" و ما یاد نگرفته بودیم؛ گودر مجبورمان کرد تمرین کنیم...
***
انگار تازه فهمیده ام در همه این دنیا، آنچه که اهمیت دارد عکس توست و نسبتت با دیگران، اسم تو و هویتت. در این دنیا افکار تو پشیزی ارزش نخواهند داشت اگر با کسی دوست نباشی و اسمت را کسی نداند و ....
مهم نیست در روزنامه کیهان کار کنی یا شرکت گوگل؛ برای همه اول عکست مهم می شود و بعد حرف هایت...
شاید برای همین بود که بساط گودر برچیده شد.
تازه می فهمم آدم هایی که توانایی شنیدن دارند، چه اندک شده اند در تمام وسعت دنیا...
***
چه قدر نیاز داشتم به شنیدن حرف هایی که فقط کلمه بود و ندای دل ... و اصلا چه فرق می کند ندای دل چه کسی؟! دل اگر دل باشد، دیگر صاحبش فرقی ندارد.
دلم برای شنیده شدن - بی آنکه دیده شوم - تنگ شده...