جمعه بعد از ظهر بود.نشسته در پای تلویزیون و بی حوصله از دیدن فیلم های بی سر و ته،مدام کانال عوض می کرد که زیرنویس برنامه حواسش رو پرت کرد. پاشد وایساد و با حالتی عصبی شروع کرد به عوض کردن کانال های تلویزیون . اطلاعات لازم داشت، دریافت کرد. هر خبر مثل پتک بود و ظرف ظرفیتش را بیش تر از قبل لبریز می کرد...
زمستون چهره بدش رو نشون داده بود. همه خبرها هم بد نبود اما تأثیر همشون یکسان بود؛ اون بغض کرده بود. یه مرد... تو غروب جمعه ، فقط سعی می کرد مانع سرخوردن اشک هاش بشه. به چند جا تلفن زد، لباساش رو پوشید و رفت تا شاید بتونه کمکی بکنه. رفت و کنترل تلویزیون را جا گذاشت تا بقیه خونه هم بفهمند " صبح امروز زلزلهاي به وسعت 3/6 ريشتر شهر بم در استان كرمان را لرزاند. هنوز از ميزان دقیق تلفات اين حادثه خبري در دست نيست اما گزارشات اولیه..."
خبر های خوب این بود که بقیه دنیا صدای لرزش قلب بچه های بمی رو خیلی قبل از ما شنیده بودند.اونا دست های گرمشون رو آماده کرده بودند و بی دعوت راهی شده بودند. با اینکه می دونستند ما ممکنه راهشون ندیم اما اومده بودند. صدای گریه بچه های بمی همه دنیا رو لرزونده بود...
حالا دیگه همه فهمیده بودند. همه می خواستند کمک کنند یکی همه مدال های طلایش رو فروخت بی چشمداشت!؛ یکی دیگه لباس ورزشی شو به قیمت گزاف به حراج گذاشت برای اثبات پهلوانیش!
اون شب تو خیابون احساس موج می زد و انسانیت. یاد مرگ بود که مردم باورشان شده بود چه قدر راحت ایرج بسطامی در بم ابدی می شود و آتش نشان انگلیسی چه طور در شهر ماندگار...
فردا صبح، خیلی ها فراموش کردند؛ مردم شهر ویران شده را متهم کردند به بی دینی و مستحق بلای نازل شده! مسئولین تشر زدند، زمزمه ها خاموش شد. اما خیلی چیزها فراموش نشد، گم شدن بیمارستان صحرایی،دزدیدن طلای زنده ها و مرده ها، تجمع مردم شهرهای اطراف برای استفاده از تسهیلات بسیار زیاد! ارائه شده به مردم و ...
چند ماه گذشت همه بهت و حیرت خوب و بد تمام شد . مردم به زندگی عادی شان برگشتند وفکر کردند که بمی ها هم همین طور...
6 سال گذشت . مدیر یه اداره دولتی شرکت در همایش تجارب بازسازی بم را تحریم کرد چون سخنرانان و مجریان و غیره از مسئولین وقت (6 سال پیش ) بودند و حتما آن طرفی! مدیر تازه یادش افتاده بود حتی زلزله را هم می توان سیاسی کرد.
1 سال دیگر هم گذشت. ریگان زلزله آمد مثل بم. اما بم تکرار نشد. شاید به دلیل یک عکس روی دیوار ، شاید چون گوش های شنوای دنیا این بار قرار نبود کمک مان باشد، شاید چون ما قبلا خیلی چیزهای بد را ثابت کرده بودیم و خدا خیال تجدید کردن مجددمان را نداشت، شاید چون این همه آوار برای سرمان زیاد بود، شاید چون... بچه های کرمان دیگر اشکی برای ریختن نداشتند...
ما در این 7 سال سرمان خیلی شلوغ بود. تقویم را تورق می زدیم و مناسبت های به درد نخورش را حذف می کردیم. همان ها که هیچ فایده ای برایمان نداشت و به هیچ بهره برداری سیاسی منتهی نمی شد. بله ... ما روز ملی ایمنی در برابر زلزله را از تقویم پاک کردیم . آخر با یک عکس هم می توان در برابر زلزله ایستاد دیگر چه نیاز به مقاوم سازی؟!
زیرنویس:
این پست قرار بود به مناسبت سالگرد زلزله بم باشد اما به دلیل بیماری، تازه از رختخواب بیرون آمده ام و بنابراین ...
از همه آنها که با احوال پرسی شون ذوق زده ام کردند و بهم روحیه دادند خیلی ممنونم. ( خوبه که آدم بدونه این همه نازکش داره!)
زیرنویس:
این پست قرار بود به مناسبت سالگرد زلزله بم باشد اما به دلیل بیماری، تازه از رختخواب بیرون آمده ام و بنابراین ...
از همه آنها که با احوال پرسی شون ذوق زده ام کردند و بهم روحیه دادند خیلی ممنونم. ( خوبه که آدم بدونه این همه نازکش داره!)