عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

تك مصرع

وقتي درخانه كار مي كنم،‌گاهي نا خودآگاه شعر ميخوانم يا آهنگ مي زنم . گاهي شعرهايي به يادم مي آيد كه نه قبل و بعدش را مي دانم و نه نام شاعر را. تنها چيزي كه مي دانم اين است كه بي آنكه متوجه باشم به حس و حالم مرتبط مي شود.
.          .         .
.          .         .
.          .         .
صدايي در ذهنم مرتب تكرار مي كند : " در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد"
و من هم تكرار مي كنم : .... از آهنگش خوشم آمده يا از محتوا نمي دانم . هرچه به بقيه شعر فكر ميكنم يادم نمي آيد . اصلا بقيه شعر را مي خواهم به چه كار،‌ همين كافي است.
كارم تمام شده و به اتاق برگشته ام. زاغچه اس ام اس زده " .... بنويس . من از بوي پيراهن يوسف گفته ام . حالا تو از يوسف بنويس"
در دل مي خندم و فكر مي كنم پس بگو اين تك مصرع يكدفعه از كجا پيدا شد؟ صادقانه مي نويسم :
 "در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد"

۲ نظر:

زاغچه گفت...

این جا
بر نشیب تپه ها
در برابر غروب
در لبه زمان
نزدیک باغ هایی بی سایه
انجام می دهیم، کاری را که زندانیان می کنند
و کاری را که بیکاران...
آرزو می پرورانیم

محمود درویش

...در دلم آرزوی آمدنت خواهد ماند...

ز. بیات گفت...

صدای منو در نیار دیگه!تازه رفتم بقیه شعر رو سرچ کردم دیدم چه آبرو ریزییه!خوبه بقیه اش همین جوری یهو نپریده تو ذهنم... تک مصرع حمید مصدق بود. برو خودت بخون