عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

حقی که نباشد ...


همیشه سریال ستایش که تمام می شد یا هر جای دیگری که کسی  از حقوق زنان دفاع می کرد، برادر کوچیکه به یکباره زبان به اعتراض می گشود،...
همه چیز از "حق" شروع می شد. اینکه پدر شوهر ستایش " حق " دارد حظانت نوه هایش را طلب کند وفلان مرد حق داشته بر سر همسرش فریاد بکشد، آن یکی دیگر می تواند بی هیچ دلیلی همسرش را رها کند و به سراغ دختر همسایه برود؛ چون حق دارد...
برادر کوچک من، ظاهرا بیش از آنکه تحت تأثیر خانواده اش باشد، از جامعه یاد گرفته " حالا که همه حقوقت پایمال می شود، حداقل از حقوق باقی مانده ات استفاده کن!" و انگار دیگر برایش اصلا مهم نیست این حقوق باقی مانده؛ تا چه حد، حق اند.
حرف های برادر کوچیکه در دفاع از حقیقتی به اسم حشمت فردوس، مانند همان حقی است که به ولی دم می دهند در کشتن عمدی قاتلی که ناخواسته مرتکب قتل شده، یا شاید در تشبیهی اغراق شده، حقی که به مرد می دهند در نابود کردن یک تنه یک زندگی و پایمال کردن امیدها و آرزوهای سایرین...
دارم به این فکر می کنم شاید در سرزمینی که عادت کرده ایم به نداشتن حق برای فکر کردن، حرف زدن، انتخاب کردن و ... شاید بهتر بود همین چند حق کوچک باقی مانده را هم می گرفتند. چون مردمی که سال هاست معنی واقعی حق را ندیده اند ،فقط یاد گرفته اند از حقی دفاع کنند که با به دست آوردنش، نه الزاماً حقوق قانونی، اما قطعاً حقوق انسانی کسی دیگر را نابود خواهند کرد.
چه قدر این روزها حق دادن به مردم سخت شده ... خیلی سخت تر از گرفتن حق  ... و آن وقت... آینده چگونه خواهد شد؟!!

۱ نظر:

Unknown گفت...

همین الان داشتم آخرین پست وبلاگ پیر فرزانه را می خواندم.نوشته بود از مردمی که می دانند چه نمی خواهند اما نمی دانند چه می خواهند.حق چیز غریبی است بدون شک.