عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

آرزوها در سکوت

صدای زنگ اس ام اس مرتب صحبتمان را قطع می کند. با بی حوصلگی می گویم شب آرزوهاست و موبایل را پرت می کنم گوشه مبل. بادم می آید امشب کلی مناسک دارد. در دلم می گویم الان شروع کنی فردا صبح تمام می شود...
نمیدانم کتاب باز مفاتیج رو به روی پدربزرگ است یا شنیدن غرولندهای سایرین که مرا می برد به خاطره سال قبل. حس حماقت می کنم. ( این حس فقط به خودم ربط داره و منظورم اصلا به هیچ شخص دیگری نیست). انگار که لج می کنم . اصلا نمی فهمم که آرزو کردن چه ربطی به دعا خواندن دارد؟! برای دعا خواندن - از آن دعاهایی که در سرنوشت تأثیر گذار است - روزهای دیگری هست. روزهایی که حس می کنی باید خدا را از ته قلبت صدا کنی. اما آرزو کردن از جنس دیگری است. آرزو از جنس فریاد و شادی است. دعا از جنس تضرع و خلوت نشینی. دیشب مطمئن بودم که شب آرزوها با دعا خواندن به سرانجام نمی رسد.
من شنیدم که بعضی از حضار، مراسم را کم و زیاد کردند تا راحت تر انجامش بدهند، تا از لجظه شروع آرزوی تمام شدنش را نکنند ، تا ... خوش به حال آنها که اگر مراسمی به جا آوردند از میزان سرخوشی شان در طول مراسم کم نشد. سال بعد اگر یادم ماند در چنیین شبی ، دختر ها را جمع می کنم و زیر نور شمع و لذت خوردن کیک و شیرینی و شنیدن موسیقی، بلند بلند آرزو می کنیم و به آرزوهای هم احسنت و آمین می گوییم. آرزوهای سال گذشته که یادم نیست. اما امسال فقط آرزو کردم "پیدا شوم از این گمگشتگی " یقین دارم آرزوهای سال بعد را - در آن مراسم که گفتم - هرگز فراموش نخواهم کرد.
زیرنویس :
هرجا بودید و هرچه آرزو کرده و نکرده اید؛ امیدوارم آرزوهایتان - چه آنها که مجال بر زبان آورده شده اند را داشته اند و چه آنها که از دل راه به مجرای زبان نیافته اند و چه آنها که هنوز نمی دانید در دلتان خانه کرده اند! - بسیار زودتر از آنچه که خودتان تصور می کنید بر آورده شوند.

۲ نظر:

زاغچه گفت...

برای من که دیشب خیلی شب خاصی نبود. نمی دونم شاید چون خیلی آرزوی بزرگی ندارم. شایدم به آرزوهام فکر نمی کنم. شایدم فکر می کنم که خب هرشب می شه ارزو کرد و انتظار داشت که ارزوت براورده بشه. شایدم اشتباه می کنم. بهتره حداقل یه شب رو تو کل سال به فکر کردن به آرزوهام اختصاص بدم.
گمگشتگیمون به سرگشتگی منتهی نشه پیدا هم خواهیم شد
zaghche.blogsky.com

پیرفرزانه گفت...

من اصلا یادم نبود شب آرزوهاست . اما بی آنکه بخواهم آؤزوی بزرگی داشتم که از خدا خواستمش و امروز فهمیدم ظاهرا زمان اتفاقی زمان خوبی برای خواسته ام بوده است . امیدوارم اجابت شود. سال دیگر در آن مهمانی شمع و کیک و شیرینی ، مرا یادت نرود. قول می دهم برای آشنایی و دیدن گل رویت هم شده بیایم . البته با امید به اینکه در آن روز لحظه های سبز و قشنگی از این ایام به یادگار مانده باشد.