عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

شعور

شده ام آموزگار دوستان؛چیزهایی می پرسند که من خود نمیدانم. شرایطی را برایم تصویر می کنند که تجربه نکرده ام و من فقط امیدوارم که پاسخ هایم درست باشند و راهکارهایم ثمر بخش.
نمی دانم چه کسی گفته که من میدانم چه طور می توان بر تردیدهای قبل از ازدواج غلبه کرد؛ کدام تفاوت ها بین دو دوست قابل اغماض است و کدام نه والی آخر...
هربار که قرار است به یک نفر مشاوره بدهم می ترسم، شوخی نیست که ... زندگی آینده اش است.
برای یکی احساس می کنی به درد هم میخورند و محسناتش را – که دوستم می دونه و سعی می کنه نبینه – بزرگ می کنم. برای آن دیگری سعی می کنم به هر زبان زنده و مرده دنیا تفاوتشان را - که خود بهتر از من می دانند- جار بزنم و در آخر هم نگران باشم که نکند ...
سومی داستان عشقش را بازگو می کند و چهارمی را در تمام لحظات سرخوردگی کنارش بودم (خدا را شکر که این یکی حداقل الان سر زندگیشه و دیگه غصه خوردن های من تمام شده) به پنجمی باید دلداری بدهم که زندگی هنوز شروع نشده و برای ششمی موعظه می کنم که این جا و این لحظه پایان زندگی نیست و برای هف...
اما مشکل هیچکدام از این ها نیست. حتی اگر مشکلات همه هم حل بشود و بروند به سراغ زندگی شان یا اگر همه در عین سرخوردگی تمام فریادهایشان را بر سر تو بزنند باز هم این مشکل کار نیست.
مشکل آنجاست که وقتی کسی از تو سوالی را می پرسد که می داند تجربه اش را نداری ... یعنی به قدرت تعلق تو ایمان می آورد. این ایمان که می تواند کاذب هم باشد – که حتماً هست – خود آدم را به اشتباه می اندازد و تو فکر می کنی چه خبر است و تو چه آدم با عقل و شعوری هستی. بعد زمانی که پر شدی از اعتماد به خودت ؛ بی آنکه بفهمی در معرض آزمایش قرار می گیری؛ تو همان طور رفتار می کنی که عقلت می گوید، صرفنظر از درستی و غلطی نتیجه تو هرگز نتیجه ای را که از عقلت – که همه دوستان بهش ایمان داشتند – نمیگیری.
و این رنج است و این پایان ماجرا نیست.
زیر نویس:
هفته ای ده بار از خودم می پرسم آیا واقعاً من می فهمم؟ پس چرا آن ها که باید به من اعتماد کنند ذره ای به عقل و شعور من ایمان ندارند و آن ها که هیچ توقعی ازشان ندارم این همه به من معتقدند؟
برادرم می گوید: "فراموششان کن همه آن ها را که ذهنت را منکر می شوند" و من فکر می کنم " آدمی خودش را در آیینه دیگران می بیند" اما کدام تفکر درست است؟
کدام آیینه درست و کدام تصویر حقیقی است؟؟؟

۲ نظر:

ثمین گفت...

هرکسی تو لحظه های تردید احتیاج به 1 هم صحبت یا شایدم فقط 1 گوش شنوا داره.آره، تو واقعا هم گوش شنوا داری و هم قدرت تشخیص و تمییز خوبی از بدی.
و خوش به حالت که خدا این توانایی رو به تو داده که کمک دوستان و اطرافیانت باشی.
ان شاءالله که خودش در همه حال کمکت باشد

ز. بیات گفت...

مهربانم!
از خدامه كه بتونم مشكلي رو حل بكنم يا حداقل دلي رو آروم بكنم اما... مشكل درست همين جاست. مطمئني كه من مي تونم ؟ پس چرا درمورد خودم اشتباه مي كنم و نزديكانم اعتمادشون رو از من دريغ؟