عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان ............... روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
ديدار
۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
شب آرزوها
۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه
پاسخ به پاسخ
از اینا که بگذریم چند وقت پیش برادرم از مادر پرسید که اگر جنگ بشه آیا من باید شرکت کنم تا "چراغ از تو نگیرد دشمن؟" و مادرم پاسخ داد "امروز تو، خود چراغی !"
هفته پیش یه جورایی بوی جنگ میومد و من ترسیدم و از اونجا که بعد بیست سال ، تازه خرداد امسال فهمیدیم که 6 سال از 8 سال جنگ رو نیازی به جنگیدن نداشتیم و [...] توی گوشه ذهنم از یه جانباز، یه رزمنده، حتی یه شهید (آخه من با شهدا هم میتونم حرف بزنم !) یه سوال پرسیدم و اونها هم جواب دادند. شاید از این آدمها در نزدیکی شما هم باشند و جوابهای مشابهی هم بدهند ولی امیدوارم آنها آخر مصاحبه گریه نکنند...
و در آخر اینکه چون تقریباً همه این مسایل یکی پس از دیگری رخ داد من یک دفعه تصمیم گرفتم با ادبیات نصفه و نیمه ای که دارم جواب شاعر رو به سبک و سیاق خودش بدم...
بنابراین این وضعیت ما در گذشته پدرانمان از زبان شاعر:
- تو چرا می جنگی؟
پسرم میپرسد:
****
من تفنگم در مشت
کوله بارم بر پشت
بند پوتینم را محکم میبندم
مادرم
آب و آیینه و قرآن در دست
روشنی در دل من میبارد
****
پسرم بار دگر میپرسد:
- تو چرا میجنگی؟
من از او میپرسم :
****
پدرم میخندد
قلمی در دستش
عینکی بر چشمش
و کتابش را محکم میبندد
سالها میگذرد
رنگها میمیرند
و فقط خاطرهها میمانند
.
.
.
پدرم بند کفش
مطمئن میبندد
و تفنگ در دستش
گام بر میدارد
****
- من چرا جنگیدم؟
پدرم میپرسد:
- تا چراغ از تو نگیرد دشمن
و پدر با بغض به من مینگرد
****
- من چرا جنگیدم؟!
که به صد رنگ و امید
روشنی در دل تو موج زند
پر پرواز برایت آرم
گر نبودم حتی تو بمانی خندان
و به فرداهایی
سب--ز؛...؛ بلن--د
دست زنی...
دشمنم بار دگر میشکند باز به جهد
شیشه فانوسِ امیدِ همهی دخترکان
که پس از آن و به هر سوسوی آهسته باد
بمیرد آرام
شعلههای گرمی ،که ز فردا خبری می دادند
****
من اگرچه رفتم
با خودم میگفتم
همچنان هست چراغی
تا بماند روشن
تا بمانند همه فرزندان
روشن و گرمِ امید
****
- من نمیدانستم...
پدرم میگرید...
چه حاشیهای ... از متن بیشتر شد...
۱۳۸۹ تیر ۱, سهشنبه
روز پدر
مادرمان نیز سخت دلتنگ است ولی محکم ایستاده تا جای تو را هم برایمان پر کند، حتی سعی می کند اشکهایش را از ما مخفی کند تا دلمان نلرزد ولی من خوب می فهمم در قلبش طوفانی برپاست. پدرجان! تو خود خوب می دانی که ما همگی محکم، پابرجا و همچنان سبز ایستاده ایم و راه سبزت را ادامه خواهیم داد. پس در آستانه میلاد مولای عدالت پیشه مان علی(ع) رضایتت را از ما اعلام کن. لااقل به خوابمان بیا و دست پرمهرت را بر سرمان بکش که سخت دلتنگ و آرزومند آنیم.
پدرم، بابای خوبم، دلم تنگ است برای خنده هایت، برای شوخی هایت، برای دست های نوازشگرت، برای شانه هایت که تکیه گاهی محکم برایمان بود. همیشه می گفتی تا من هستم از هیچ چیزی نترس ولی الان که نیستی…. اما نه، تو باعث شدی که تکیه گاهی محکمتر پیدا کنم.«خدا» کسی که امانتش را از ما گرفت و خود کفیل ما شد و من راضیم به رضای او، می دانم که مرا به آزمایشی سخت مبتلا کرد تا من حضورش را پررنگ تر از قبل حس کنم و این طور هم شد و من بسیار خوشحالم که تو در کنار او آرامش یافته ای.
به قول دکتر شریعتی: «شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن با مرگ خویش بر دشمن پیروز می شود و اگر دشمن را نمی کشد، رسوا می کند.» و در مورد تو نیز این گونه شد و شهادت مظلومانه ات، رسوایی بزرگی را برای دشمنان به بار آورد و من ۶ ماه است با افتخار سرم را بالا گرفته ام و برای همیشه افتخار می کنم که پدرم شهید راه آزادی است و من فرزند چنین شهیدی.
به گفته شهید مطهری: «مپندارید که شهدا رفته اند و ما مانده ایم بلکه آنها مانده اند و گذر زمان ما را با خود برده است.»
و من در گذر زمان ایستاده ام همچون درختی تنومند و سبز که ریشه هایی قوی در دل خاک دارد و تنش از گزند بدخواهان و تبر جنگل بانان آسیبی نمی بیند و به مظلومیتت سوگند که تا گرفتن انتقام خون تو از پا نمی نشینم و از افشای حقایق باکی نخواهم داشت.
پدرم! چه کنیم که تو برای این دنیا ساخته نشده بودی، دلت جای دیگری بود دلتنگ او بودی و وعده هایش و عاقبت چه زیبا و عاشقانه به سوی محبوبت شتافتی، برو سفر بخیر ولی هراز گاهی به ما هم سری بزن.
«رفت تا از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند»
پدرم روزت مبارک. امیدوارم خدا به همراه دیگر شهدای راه آزادی روزتان را برایتان جشن بگیرد. ببخش مرا که دیگر قلمم توان ندارد تا بیشتر از دلتنگی هایی که خود بیش از همه به آن آگاهی، برایت بنویسد. بدان که ما راضی هستیم به رضای خدا و شادیم به شادی تو.
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نادیدن تو بار گران است هنوز
آن قدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز