دفتر شعر تو را ورق زدم
خواستم " تولدت مبارک"ی بگویمت
حرف های تو ، حال ِ این لحظه طلایی ام نبود
شعر های تو – ببخش – ولی
مناسب ِخیال من نبود
*
من شدم قلم به دست
تا زبان ناقصم برای تو
از صمیم قلب؛
آرزوی بهترین کند.
آرزو کند :
بال های نرم و آسمانی ات
دور سازدت از این دیار
این مکان ِخالی از امید
این زمین ِ نا امید
**
یاد تو هنوز مانده است؟
پیش از این ها به من اشارتی نموده ای؟
" حال بال " را به من گوشزد نموده ای؟*
خواستم " تولدت مبارک"ی بگویمت
یک هدیه ای برای تو بیاورم
باز دفتر تو را ورق زدم
اینک این هدیه تولدم برای تو
....
آرزوی بال های نو !
* اینجا همه هر لحظه می پرسند:
- " حالت چه طور است؟"
اما کسی یکبار از من نپرسید:
- " بالت ...
زیر نویس :
حس کردم چیزی به قیصر بدهکارم. شاید با تراوشات ذهنی ام جبران شود....
حس کردم چیزی به قیصر بدهکارم. شاید با تراوشات ذهنی ام جبران شود....
پستت آماده باشد و زمان بگذرد... واقعا " چه زود دیر می شود..."
۳ نظر:
هم شعر زیبا بود . و هم صفحه ی جدید بهاری و بارانی . همواره موفق باشی و پاینده .
با آرزوی بهروزی و شادکامی
ذوق زده شدم نگفته بودی شعر هم می گی
آرزوی بال های نو، من هم برات آرزوی بال های نو دارم
ارسال یک نظر