عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

قوانین ناآشنا- ناملموس


روزهای عادی شروع می شوند، همان روزها که نشانه اش خمیازه اول صبح است و اولین صدایش برای من چرخاندن پیچ رادیو و صدای گوینده که فریاد می زند : "سلام "
عادت کرده ام اخبار روز و تیتر روزنامه ها را برایم بخواند و تحلیل کند و من حرص بخورم و پشت فرمان هی با خودم حرف بزنم و جواب گوینده و مفسر و میهمان و مردم وغیره را بدهم . شاید بیمار شده ام که به این چیزها عادت کرده ام . نمی دانم...
**********
گوینده با تمام اشتیاقش اعلام می کند که از امروز فصل جدیدی در برنامه دارند که اختصاص دارد به آشنایی با قانون اساسی و قرار است از امروز از روی کتاب قانون برایمان بخواند! شاید که آشنا شویم. توضیح نمی دهد که آیا همه کتاب منظورش است یا 2-3 صفحه اول و وسط و آخر...
کمتر از نیم ساعت به پایان برنامه مانده و من رسیده ام. باید پیاده شوم . گوینده اصل اول را با شوق و ذوق قرائت کرده، چند اصل بعد را می دانم .  همان ها که به زبان و تاریخ و این ها مربوط است. منتظر می شوم ببینم فردا چه اصلی را می خواند؛ شاید برنامه کاری دستم بیاید.
همه این ها به کنار؛ از زمانی که خانم مجری پر انرژی خبر مسرت بخش آشنایی با قانون را اعلام کرده، مدام ذهن درگیرم یاد اصل 27 ام می افتد و می خواهد بداند کی نوبت به آن خواهد رسید!
زیر نویس:
راستی چرا قانون گذار به صراحت " برگزاری مجلس ختم" را در ردیف حقوق مصرحه عنوان نکرده؟
- شاید بیش از حد طبیعی بوده!!!

۴ نظر:

Unknown گفت...

فکر نمی کنم حتی با خوندنش، حتی با ذوق خوندنش، حتی توی رادیو برای همه خوندنش هم فایده ای داشته باشه. مشکل به نظر من اینه که اون یا اونایی که باید بدونن و بخوننش نه قبولش دارن و نه می دوننش و نه می خوننش

چرک‌نویسی در زمهریر گفت...

خب چه اسراریه عزیزم سر صبحی خبر گوش بدی
مثل من تو سکوت رادیویی بیا برو سرکار

پیر فرزانه گفت...

من اتفاقی روز چهارم قوانین خواندن را شنیدم . البته همان اولش را که گفت : اصل .... چون خوشبختانه رسیده و در حال پارک ماشین بودم . فقط زیر لب التفاتی فرمودم و رفتم .

جيم انور گفت...

حرف آقا محسن که درسته.
الهام جان!مازوخیست دیدی؟ من همونم!
پیرفرزانه:خوشبختانه روزهای بعدی رفت و آمدم به گونه ای شدکه به این قسمت نرسید...