عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

شوخی نمی کنم


اینجا ایران است و من اصلاً قصد شوخی ندارم. طنز پردازی نمی کنم و تازگی فیلم کمدی هم ندیده ام ...
اینجا کشور من است و این تنها جمله ای است که باعث می شود تلاش کنم با تمام آنچه می بینم قرابت خاصی پیدا کنم.آخر من هنوز اهل این کشورم.
همین جا در همین نزدیکی ، جایی هست که در کمتر از ده روز کتاب منتشر می کنند. مثل یک مسابقه موضوع اعلام می شود و بعد ... صدای شلیک ... مسابقه آغاز می شود. آن وقت عنودان بد گوهر از فقدان فرهنگ مطالعه و نبود کتاب مفید در بازار گلایه می کنند.
در همین حوالی برای کاهش 30 درصدی هزینه های جاری، به جای جا اندازی فرهنگ صرفه جویی ، 300 درصد هزینه می کنند تا چراغ های سرویس بهداشتی دارای حسگر بشود و آن کارمند بیچاره که در تاریکی  سرویس گیر کرده تبدیل شود به سوژه خنده سایر دوستان...
من شوخی نمی کنم وقتی از دغدغه های استاندار تهران و نگرانی اش بابت وقت تلف شده کارمندان به هنگام صرف غذا! می گویم . اینکه چیزی نیست چون بعد از آن باید به دغدغه های جامعه کارمندی و شکم های گرسنه و سردردهای مزمن و رها کردن کار در ساعت 1 ( به دلیل تمام شدن سوخت مغز) وتمسخر دائم بر لب کارشناسان و رونق گرفتن روزهای شاد و خنده های طولانی به دنبال تصمیمات شدیدا کارشناسی شده مدیران و ... و ... صحبت کنم و البته می دانید که من در کل جانور! جدی ای هستم.
کجای موضوع حذف چهار صفر از نظام پولی و انتخاب واحد ریال و دینار و البته ادغام دو وزارت راه و مسکن- که حداقل با هم  تضاد نداشته باشند ، تماس هم ندارند- خنده دار است؟
اصلاً چه طور انتظار دارید شوخی کنم وقتی که در یک جلسه معمولی هیأت دولت - که من به دلیل ادای دین در آشپزخانه و قبول مسئولیت در تهیه شام! فرصت نکردم کنترل و نظارت عالیه خودم را بر آن اعمال نمایم- یک وزیر مستعفا، یک وزیر مستکا ( سکته کرده) و یه وزیر دیگه هم به دنبال آب قند و تخت و بیمارستان بوده. البته نگران نشوید . وزیر مستعفی، ابقا و وزیر مستکی! بعد از یکی دو ساعت مرخص شدند. خانم دکتر ماند و لیوان آب قند...
_________________
من شوخی نمی کنم. طنز پرداز خوبی هم نیستم فقط اتفاقات ، شنیده ها و دیده های چند روز گذشته ام را منتقل کردم.

ببخشید شما به چه می خندید؟!

۵ نظر:

زهره سادات گفت...

اگر اینجور باشد من را سالها پیش باید استخدام می کردند.حالا آن موقع نمی فهمیدند الان که می فهمند چون من پیاده روی می کنم و به ساختمان ها هم نگاه می کنم. می شود راه و ساختمان...

زهره سادات گفت...

یادم رفته بهت بگم تو لیست وبلاگهای من یکی هست به اسم چمدانک ببین طرف چه می کنه؟!

پیر فرزانه گفت...

نمی دانم چرا هیچوقت نمی خواهیم قدر این ها را بدانیم که شبانه روزی به فکر فراهم کردن اسباب خنده ما می شوند. واقعا که انسان های قدر ناشناسی هستیم . مثلا همین دیروز ساعات کاری ما را کردند 8 تا 15/30 بعد نامه جمع نوشتیم که بشود 7/30تا 15 بعد عوض کردند شد همانی که می خواستیم بعد امروز آمدیم دیدیم شده است 8/30تا 15/15 . تازه دقیقا همین بلا سر اضافه کارهایمان هم آمد. امروز هم 23 تا حکم جدید زدند که آدم ها را مثل مهره های شطرنج جابجا کردند . آنوقت تابستان برق تان هی رفت و به مشکب برخوردید ،نگویید چرا ها. فقط بخندید لطفا.

زاغچه گفت...

الان با همه این سوژه های خوبی که عنوان شد می شه یه سریال طنز خوب ساخت! جالبتر از همه قضیه انتشار کتاب تو عرض یه هفته اونم تو ایام تعطیلات عید بود

جيم انور گفت...

زاغچه جان : فیلم رو هستم . باور کن فقط گیر پیدا کردن یک کارگردانم وگرنه فیلمنامه اش آماده روی میزمه. بهترین فیلم طنز سال میشه فقط اجازه پخش نمی گیره