عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

ماهی که می گذرد

دست خودم نیست. یک چیزی در درونم هست که می خواهد هر رخدادی را تعبیر به رای کند و ربطش بدهد به آنچه که می خواهد.
دست خودم نیست هنوز هم چیزی در درونم هست که به بعضی مسائل واکنش نشان می دهد.
وقتی می گویی فردا اول رجب است و از ته دلت التماس دعا می کنی؛ دلم می لرزد. هر چه قدر هم انکار کنم و خودم را بی تفاوت نشان بدهم فایده ندارد. لبخندی می نشیند گوشه لبم که یعنی : اِ اِ؟ پس اگر یادم باشد و دلم بلرزد و دعا بکنم؛ می شود؟ می شود.
بعد باران که می زند، کودکانه می دوم پشت شیشه پنجره و با شیطنت می پرسم که راستی هنوز هم می شود این باران را به جای باران نیسان جا زد؟ فرق زیادی ندارند...
می روم زیر باران و دهانم را باز می کنم که شاید آن قدر در دهانم بریزد که از گلویم پایین برود و آرزوهایم برآورده...
امشب سرخوشم و برای سرخوشی و حال و هوای بهاری دل من و این شهر دنبال بهانه می گردم...
 فردا اول رجب است و باران هم باران رحمت
نه؛ دوم خرداد بود و هوای دوی خرداد همیشه هوای متفاوتی بوده!
شاید هم بارانی باید و شستشویی برای دلهایی که زمانی سوم خرداد برایشان همه ی دنیا بود...
***
یک لیوان چای گرفته ام دستم و از کنار دیوار بالکن زل زده ام به چراغ های امتداد خیابان و یادم می رود به آن روزها که پایان روزهای دبستانی من بود و شور و شوق خردادی تا آن مدرسه ابتدایی هم آمده بود...
خاطراتم قد می کشند... طعم عوض می کنند... رنگ می بازند...
***
خرداد خوب شروع می شود.پر از امید به آینده، پر از موفقیت، پر از ...
افسوس که زود تمام می شود. غمگین می شود، مایوس کننده، ترسناک و در آخر... گریه دار.
*
ماهی که با اشک شروع می شود و با اشک تمام می شود. بی جهت نیست آسمان دل پرش را این طور خالی می کند...

زیر نویس: 

من یکی که سهم خودم رو از اشک این ماه پرداخت کرده ام و البته با کمی انصاف، باید گفت از شادی هایش نیز بی نصیب نبوده ام...

هیچ نظری موجود نیست: