عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

و آن انسانیت فراموش شده...

بعضی روزها، کسالت بارند. انگار آمده اند تا دردشان را بر سرم آوار کنند.بعضی روزها عمق فاجعه آن قدر بزرگ می شود که تا ساعت ها باید فقط مبهوت بمانم و دیگر هیچ. بعضی روزها حتی ، انگیزه ای برای اعتراض کردن را هم از دست می دهم. انگار حتی نمی دانم باید به چه کسی اعتراض کرد.
من هرگز نمی توانم خانواده هیچ مقتولی را - هر که باشد - موظف به گذشت کردن بدانم . حتی دوست ندارم از حکم اعدام به عنوان قصاص اعلام انزجار کنم. اما می دانم اگر نوجوان 17 ساله ای را یک سال بیشتر در زندان نگاه می داشتند شاید این شانس را داشت که مورد بخشش قرار گیرد و گروهی هم دستشان به خون نوجوانان آلوده نشود. اما این دغدغه من نیست. سهم قاتل می شود مرگ ، مگر اینکه بخشیده شود ، اما حکم ناظرین مرگ چیست؟
آن ها که آمده بودند تا شاهد گریه ها و لرزیدن های جوان باشند ، کدام زخم روحشان را می خواستند با تماشای آن نمایش مسخره التیام ببخشند؟ تماشای مرگ کسی که ، باعث مرگ عزیزترین کس انسان شده باشد ، اگرچه زیبا نیست ولی قابل درک است اما...
نمی توانم آن 15 هزار نفر تماشاچی را درک کنم. درد من این عدد 15 هزار نیست. درد من این است که اگر لحظه اعدام ساعت دیگری بود مثلا 10 صبح و یا 5 بعد از ظهر آن وقت این 15 هزار نفر چند برابر می شد؟ 3؟ 4؟ اصلا اگر خدای نکرده سیمای بسیار ملی! تصمیم می گرفت در یک ویژه برنامه خاص به گزارش زنده و لحظه به لحظه اعدام قاتل قوی ترین مرد این سرزمین بپردازد، آن وقت چند میلیون ایرانی ؛ بی زحمت و دردسر ، لمیده در صندلی های راحتی، با یک لیوان چای در دست ؛ شاید حتی با یک لبخند !!!، حاضر بودند شاهد مرگ یک جوان باشند؟
غصه ام شده که این 15 هزار نفر ، فقط تماشاچی نیستند این ها یعنی 15 هزار مشتاق خشنونت، یعنی 15 هزار باتوم به دست، یعنی ...
یعنی اگر دیروز فهمیدم در همین آب و خاک کسانی حاضرند فقط به خاطر اینکه  فکر می کنند به عقیده شان توهین شده و یا عقیده شان آن طور که آن ها فکر می کنند طرفدار ندارد؛ حاضرند بزنند و بکشنند و خیلی کارهای دیگر؛ امروز مطمئن شدم در کنارم، شاید همین همسایه روبه رویی ، حاضر باشد به خاطر صرفا لذت بردن، همه انسانیتش را بر باد فنا بدهد.
تازه می فهمم معنای یک جامعه در حال سقوط را- نه ببخشید سقوط کرده را...
بعضی روزها کسالت بارند. باید مدام در آینه به خودت نگاه کنی و حتی از خودت بپرسی آیا هنوز اندکی انسانیت در خودت سراغ داری؟

۳ نظر:

Unknown گفت...

این سقوط قرار است تا کجا ادامه داشته باشد؟

زاغچه گفت...

همین مسایل باعث می شه که ما بفهمیم که واقعا تو چه جامعه ای زندگی می کنیم. یاد برنامه های علیخانی تو ماه رمضون افتادم که کلی خانواده های صاحبان دم رو نشون می داد که از اعدام قاتل فرزنداشون گذشته بودن. اما انگار اونا تعداد انگشت شماری بودن. استثنا بودن. واقعیت سطح اخلاق جامعه رو باید تو همین 15000 تماشاچی اعدام پیدا کرد

مصطفی گفت...

سلام
عجیب مردمی هستیم ما