عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

لطیف مثل هوای پس از باران...

لطیف...

نمیشود چای ظهر خارج از نوبتت را دست بگیری و لم بدهی به دیواره کناره پنجره و تا نیمه بایستی در برابر باد پاییزی و زل بزنی به آن درختان در همین نزدیکی و ذهنت برود جایی که هیچ جا نیست و ....
و لذت نبری... شدنی نیست. با همه این توصیف ها، خنکی آن باد، حتی اگر شبیه بوران باشد و شنیدن صدای قطره های باران، حتی اگر شبیه رگبار باشند، دلچسب است.
آن هم بعد از آنهمه نگرانی و استیصال درباره سهم باقی مانده مان از رحمت خدا...

زیر نویس:
شاید اگر تو خیابان ایستاده بودم، بدون چتر و کلاه و سرتاپا خیس... آن وقت الان نظر دیگری داشتم لابد! شاید از روی کم طاقتی ...

۱ نظر:

شیما گفت...

دلم بارون خواست...