عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

پيرمرد رفت

اينجا را به احترام پدربزرگ مادرم كه حكم پدر بزرگي برايم داشت سياه كرده ام.
وقتي فهميدم و قبل از اينكه بروم تنها كاري كه توانستم انجام بدهم همين بود.
*
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

" هست " ناگه " نیست" گردد در نظر*
*
6 سالي ميشد مرگ اين همه نزديك نيامده بود. هربار دعا مي كردم خدا فعلا- تا سال بعد يا تا دعاي بعد - مرگ را از خانواده ام دور نگه دارد اما خوب كه فكر ميكنم مي بينم شايد او را فراموش كرده بودم. 
باورم نشده بود. اولش حتي خيلي گريه ام هم نمي آمد.بايدم به خودم مجال فكر كردن ميدادم تا گريه ام بگيرد.24 نگذشته بود از پستي كه توش راجع به بهت بازماندگان نوشته بودم و حالا خودم دوباره درگير همان بهت بودم.
وقتي به خانه اش رسيدم و آن جماعت عزادار، ... شايد سه ماهي مي شد نديده بودمش شايد هم كمتر، هروقت دعوتش ميكرديم خانه، ميگفت دفعه بعد ... واين بار دفعه بعدي وجود نداشت. پيرمرد سالم بود و همين باور نبودنش را برايمان سخت مي كرد.
دنبالش همه جا رفتيم . هرجايي كه پيرمرد مجبور به رفتن بود و بعد ... جايش گذاشتيم در جايي كه ديگر راهمان نمي دادند. وقتي برگشتيم به خونه قديمي، هر 15 دقيقه يادم مي افتاد كه پيرمرد نيست و هر دفعه نزديك بود به صداي بلند بپرسم " حاج بابا " كجاست! نمي دونم تاحالا اين اتفاق براتون افتاده يا نه،‌ اما به هرحال حس ناگواري بود.
زير نويس:
  • اولين بار در عمرم است كه پيرمرد صدايش مي كنم.تا به حال حتي به اين اسم فكر هم نكرده بودم.
  • فكر نكنيد اين تازه متوفي خيلي پير بود. 70 سال داشت .هرچند ميدانم اين روزها نسل حاضر خيلي به اين سن نميرسند.
  • اگر دوست داشتيد خوشحال مي شوم برايش فاتحه اي بخوانيد و خدا بيامرزي بگوييد.بنده خدا دوستانش را در تشييع جنازه همراه نداشت به دليل سرماي شديد هوا و عدم امكان اطلاع رساني...
*محمد علي بهمني

۵ نظر:

MHMD Moeini گفت...

تسلیت می گم عزیز ... باقی باد عزت و یاد خوبش

پیر فرزانه گفت...

در غمتان مرا شریک بدانید. خیلی سخت است از دست دادن عزیزی که هیچ وقت به نبودنش فکر هم نکرده باشیم . و بدتر این است که هر چه زمان می گذرد سخت تر هم می شود باور نبودنشان . بهر حال خداوند قرین رحمتشان بدارد . و سایه مادرتان را بر سرتان استوار.

زاغچه گفت...

خدا رحمت كند پيرمرد را،من بار اولي كه بامرگ روبرو شدم فوت پدربزرگم بود.هنوزم وقتي ياد آخرين باري كه باهاش قدم زدم و اون تازه عصا به دست شده بود،مي افتم يه حسرت بزرگ چنگ مي زنه وجودم رو

Unknown گفت...

تسلیت میگم. غم آخرتون باشه. من هم وقتی پدربزرگ و مادر بزرگم رو از دست دادم یه همچین حسی داشتم. الان هم که پست شما رو خوندم یاد پدربزرگ خودم افتادم.
بهر حال روحش شاد و قرین رحمت.

بابا لنگ دراز گفت...

اگه بگم خدا بيامرزه، كليشه س.
اگه بگم هرچي خاك اونه، بقاي عمر شما باشه، كليشه س.
اگه بگم غم آخرت باشه، بازم كليشه س.
راستي،
ميدوني چرا اينا اينهمه كليشه س.
براي اينكه مرگ، با همه تازگيش، كليشه س.