عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

و امروز ... برف

صبح ،‌ بيرون از خانه: روي زمين اندك برفي نشسته بود و از آسمان گلوله هاي برف تند تند مي باريد. يك لحظه مثل بچه هاي 10 ساله مشعوف شدم ازديدن آن سفيدي خيلي كم .كم مانده بود جيغم به هوا برود.
انگار همه خوشحاليم شبيه كسي شده بود كه در باورش از داشتن برف محروم بوده بي هيچ دليلي. برف كه مي بارد يا آسمان كه دل پر دردش را خالي مي كند خيالم راحت مي شود . نميدانم چرا تازهآن موقع حس ميكنم زندگي جريان دارد.
برف درتهران باريد 19روز بعد از زمستان، بعد از تعطيلات كريسمس ، بعد از انتظارهاو ... اسمش را كه نمي شد برف گذاشت بس كه آبكي بود و بي دوام.
يادم افتاد كه چه قدر همه چيز در زندگي شبيه هم است. شادي يك صبح برفي ،‌ شعف كودكانه،‌ تبديل شدن دانه هاي برف به قطرات باران و بعد هيچ؛‌ اندكي كه بگذرد تازه آلودگي مضاعف هوا را ميبيني و چاله هاي پر از آب گوشه خيابان و ترافيك پايان ناپذير و ...
انگار اين اتفاقات هميشه مي افتد هروقت به دنبال اميد مي گردم همه هيجانم آن قدر زود فروكش مي كند كه انگار اصلا از اول نبوده.
به هرحال برف و باران زمستاني درحد يك شوخي كوچك اندكي دلمان را شاد كرد و مشكلات باعث شده اش را هم نديده گرفتيم كه نه كند آسمان قهرش بگيرد و تا زمستان سال ديگر سراغي ازما نگيرد.
آسمان شهرتان برفي،‌ خانه دلتان آفتابي
زيرنويس: 
به نظر شما وبلاگ نويسي كه نزديك دو هفته ( يا به عبارتي يك سال! ) غيبش بزنه نمره اش چه قدر زير صفره؟ خودم ميدانم كه چه قدر بد كرده ام و خوانندگان مشتاق !‌ را كه براي دست تايپ شده هايم خودكشي مي كنند را آزار داده ام اما جز پوزش چيزي ندارم. بسيار بسيار گرفتار شده ام . شب ها را كامل بيدارم و روزها جنازه ام را اين سو و آن سو مي برم. اندك فرصتم را به بازخواني دوستان مي گذرانم الان هم با چشم هاي بسته مينويسم و ...

۶ نظر:

پیر فرزانه گفت...

جیم انور عزیز ممنون از احوالپرسی . خوشحالم کردی فراوان . چون فکر می کردم فقط جمعه ها به این خانه سر می زنی . بهر حال همین که هستی و می نویسی حتی با چشم های بسته ، غنیمت است . پاینده باشی .

زاغچه گفت...

به به خوش اومدين چه عجب اين طرفا راه گم كردين!پارسال دوست امسال آشنا!مسرورمان كرديد،آسمان شهرتون آفتابي،آسمون دلتون برفي! شاديتان پايدار، سياسي اجتماعي فرهنگي بنويسي ايشالا(نفرين زاغچه اي)

اتاق روبرويي گفت...

ميدانم وقت نداري اما تو هم بدان دل ما براي نوشته هايت تند تند تنگ مي شود.
مي خواستي ما را بد عادت نكني :)

Unknown گفت...

اینا همش یعنی دلخوشی.
هر چیزی که بتونه انسان رو شاد کنه، خوشحال کنه، مشعوف کنه، هر چند در حد یک شوخی کوچیک خوبه.
نگران قهر آسمون هم نباش.

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

درباره زیر نویس: نه! نمره وبلاگ نویسی به غیبتش نیست. من دوستانی دارم که ماهی یک بار می نویسن یا بعضا یک خط. ولی واقعا نوشته هاشون برام ارزشمنده.
البته بعض شما نباشه

زاغچه گفت...

آی آدم دوست داره بیاد اینجا هی کامنت بذاره هی کامنت بذاره ولی میاد می بینه خبری از پست جدید نیست

رویا گفت...

سلام،
مبارک باشه وبلاگت
خوشابحالت ای روستایی ... که برف اومده براتون! ما که اینجا بیرون تخم مرغ آببز میشیم(صفحه کلیدم ب+1 نداره، شرمنده!)تازه وقتی فکر کردم دارم خوب از بس هوای جدید بر می یام، گفتن هوای اینجا تا حالا به این خوبی نبوده!!هنوز نرسیدم بقیه مطالبتو بخونم. ولی لااقل خیالم راحته دلت ترک خورد گردن ما نمی ندازی!:-)