عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

بحران فكري

غمگينم .يه مدت خيلي به هم ريختم. فكرم درست كار نميكنه، مطالب درست كنار هم جفت و جور نميشه،‌ حرف زدنم شده "‌از شرق و غرب گفتن " و ...
مي دونم چي شده اما راه حلش رو نمی دونم : دچار يه بحران فكري شدم! به همين سادگي.البته شايد قبلاً هم همچين عقل و انديشه درست و حسابي نداشتم اما خودم كه نميدونستم ! الان هنگ كردم. زندگي جريان داره. من خوبم به امور عادي و روزمره ميرسم اما يه چيزي هست كه آزارم ميده.
من با يه مسأله مواجه شدم كه اول سعي كردم نبينمش، بعد بهش خنديدم،دپسرده شدم ( فقط يه كوچولو و توي خودم) سعي كردم براش يه راه حل پيدا كنم و كردم؛ راه حل جواب نداد و بيخيالش شدم. اما ... صورت مسأله بيخيال نميشه... توي حرفاي دوستان ، شوخي هاي اقوام ، اتفاق هايي كه مي افته و از هم بدتر درددل هاي نزديكان هم اثرش هست.
گم شدنم را حس ميكنم و خدايي را كه انگار اجبار دارد به ايجاد تمام حس هاي گم شدگي در من... من بيچاره
اين روزها هيچ حرفي توان آرام كردنم را ندارد. ابتدا فكر كردم گم شده امبين سنت و مدرنيته اما حالا...
من گم شده ام بين همه تضادها و تفاوت ها  ؛بين سنت و مدرنيته، زن و مرد، خوب  و بد، دين و جز آن، علم و خرافه، فرد و جامعه و ...
رها شده ام در گرداب افكار خودم. در شهر خودم در خانواده خودم ودربين دوستانم غريبه شده ام. تفكري بي پايان مرا ميخواند كه بي نتيجه است .
جايي در تسلسل  سوال و جواب رها شده ام و راه خروج ندارم. كمك مي خواهم.
زير نويس: 
كسي يه روانشناس خوب ميشناسه؟

۱ نظر:

زاغچه گفت...

روانشناس خوب اگه سراغ داری به من هم معرفی کن ولی فکر نکنم چاره ساز باشه! بحران نگو بلا بگو