عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ اسفند ۲۴, چهارشنبه

جنگ شهری

اینجا تهران، قسمتی از ایران؛ من از کانون جنگ گزارش می کنم...
***
تا حالا پیش نیومده بود که چهارشنبه سوری برایم این همه بوی آتش و دود و باروت بدهد،امسال اما حس می کردم در حاشیه میدان جنگ ایستاده ام . در حاشیه ای که البته یک طرف جنگ نامرئی است.
صدای ترقه و نارنجک و بمب دستی مرا می برد تا آن سال های نه چندان دور،که اصلاً به دنیا نیامده بودم!، انگار بچه ی جنگ بودن تاثیرش را تا همین امروز هم گذاشته است. از افسردگی و خشانت گذشته و رسیده به اعلان جنگ! و واقعا هم هست. انگار همین دیروز بود که کسانی در خیابان می گفتند : " ما بچه های جنگیم؛ بجنگ تا بجنگیم"
وقتی بچه جنگ باشی و نارنجک در دستت مانده باشد و پشتت از همه سنت ها خالی ...
وقتی همه راه های پس و پیش مسدود شده باشد...
وقتی تو مانده باشی و هیچ کس جز صدای نارنجک دستت را نشنود...
آن وقت سال نو را با جنگ شروع می کنی.
و البته جنگ همیشه دو طرف درگیر دارد. طرف دیگری که نه تنها بی کار نبود بلکه زودتر به میدان آمده بود. همیشه زود تر می آید تا تحریک کند.
وقتی تمام گوشه،گوشه شهر پر بشود از ماشین های زرهی و ضد شورش، آن وقت تو هم اگر نخواهی ،آن ترقه و باروت یا حتی، یک فشفشه ساده هم می خواهد اعلام وجود کند.
نیروها که در شهر سرازیر بشوند و سنگر بگیرند؛... بچه های جنگ هم می روند پشت مناسبت های تقویم، با جیب هایی در انتظار انفجار...
زیرنویس:
می گویند اموات در سه شنبه آخر سال دنبال نور شمع و آتش،سری به خانه و کاشانه خود می زنند. دوست دارند همه را شاد و خرم ببینند. بیچاره ها،امسال چه صحنه هایی دیدند و شنیدند....
تقصیر من نیست. وقتی همه مسیر چشمم می افتد به نیروهای ویژه و وضعیت بجرانی شهر،حس می کنم وسط میدان جنگم. یاد تنها چیزی که نمی افتم زردی و سرخی است و مراسم به یغما رفته...

هیچ نظری موجود نیست: