عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

این طرف شور، آن طرف شعور

همه شهر را چراغانی کرده اند.نور می افشانند و جشن می گیرند و شیرینی پخش می کنند...
در شهر اما زیادند آن ها که کنج عزلت گزیده اند و در لاک تنهایی فرو رفته اند.
مهر سکوت بر لب زده اند و گوششان را از همهمه سورنای جشن پوشانده اند.

شهر را آذین بسته اند و خیال پای کوبی و رقص دارند.
این طرف تر؛ مردمی هنوز سیاه پوشند و نگاهشان بی هیچ احساسی ، روی نقطه ای در دوردست مانده...
مردمی ، همچنان در بهت و حیرت و افسوس
مردمی ، آکنده از یک خشم هستی سوز...

کاش ....
کسی بود که لباس عزا از تن این مردم در بیاورد و این مات بردگان را به تفقدی به زندگی برگرداند. که نگاهشان را از آن دوردست بیاورد تا جایی همین نزدیکی ها...

شهر را چراغانی کرده اند اما...
کاش کسی به فکر ریسه بندی دل های مردم ! بود.

۲ نظر:

مژگان گفت...

کسی می آید
کسی که مثل هیچکس نیست

زاغچه گفت...

گاهی همچین غم و نا امیدی ذهن و روحم را فرا می گیره که احساس ناتوانی می کنم. یعنی امیدی هست؟