عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ اسفند ۲۸, شنبه

روز مردگان زنده


نمی دانم انجام کارهای نمادین خوبن یا نه. نمی دانم اختصاص بعضی روزها به بعضی کارها چه قدر درسته  ولی مطمئنم وجودش از نبودتش بهتره. مثلا همین پنج شنبه آخر سال؛ همین که حس می کنی اموات توی اون روز خاص منتظر آمدن تو هستند، به اندازه یکسال منتظرند و چه قدر حس مفید بودن می کنم وقتی با این حس به سراغشان می روم.
از اصول انسانی شاید یکی این باشد که کنار دوستان تنها و عزادار بمانیم. فقط به یک امید، که شاید خاطرشان را کمی تسلا باشیم؛ شاید فقط به اندازه لحظه ای....
دیروز دلم می خواست در کنار همه کارهایی که داشتم سری هم به یک شهید بزنم که پیشتر مصادره شده بود به مطلوب. رویم نمی شد گل برایش ببرم و شمع روشن کنم. در توانم نبود از بین آن همه آدم که از اسمش فقط رنگ قرمز شهید را دیده اند و از یادش آن قدر می دانند که از پبیدا شدن قاتل اسراییلی خوشحال باشند؛ عبور کنم و چشم در چشم همسرش بدوزم. نمی خواستم باور کند من هم شوهرش را شهیدی می دانم همچون دیگران، ...
وقتی رسیدیم بر مزارش، هیچ کس نبود، از آن همه شلوغی همیشه و صلوات های ناگهانی و زمزمه های " خوش به سعادتش " هم اثری نبود. فقط یک سنگ مانده بود و یک همسر ... و شاخه گلی از سهم عزیزترینم برای تسلی دل.
می خواستم بگویم از طرف چه کسی و با چه انگیزه ای ، اما چشم در چشم که شدیم یادم رفت. گل را با فاتحه ای گذاشتم و برگشتم. فقط امیدوارم فهمیده باشد...
زیر نویس :
دیروز خبر رسید دوست یکی از دوستان، که امید داشتیم به بهبودی اش، شب عید، فوت کرد. یه طور کل و جز نمی شناسمش.
فقط امید داشتم به وقوع معجزه خداوندی شاید!
می گویند انسان شزیفی بوده، در این زمونه برای کم شدن حتی یک انسان شزیف هم باید گریست...
خدایش بیامرزاد!

هیچ نظری موجود نیست: