امروز براي اولين بار چادر از سر برداشتم و گره روسري رو شل كردم. اونايي كه منو ميشناسن ميدونن كه قبلا هم چادر از سر برداشته بودم اما اين بار فرق داشت دفعات پيش بر ميداشتم چون چادر مزاحمم مي شد يا من نميتونستم شأنشو حفظ كنم اما اين بار...
از شركت كه در اومدم و تو ماشين نشستم درآوردمش.مقصدم يك سازمان عريض و طويل دولتي بود هميشه در هنگام ورود به يه همچين جاهايي دوستانم خودشون رو پشت من پنهان مي كردند اما اين بار خودم آگاهانه سپر پوششيم رو كنار گذاشته بودم.
وقتي داشتم از اون جا بيرون ميومدم باد - لاي روسري كه يكم آزاد شده بود-پيچيد و من احساس آزادي كردم .
آزادي نه از دست نزديكانم يا حتي جبر زمانه ! آزادي از دست خودم! بله خودم كه باورهاي ديروزم را سد باورهاي امروز و شايد فردايم كردم. من امروز خودم را تا حدي از دست خودم آزاد كردم.