عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

اولين

امروز براي اولين بار چادر از سر برداشتم و گره روسري رو شل كردم. اونايي كه منو ميشناسن ميدونن كه قبلا هم چادر از سر برداشته بودم اما اين بار فرق داشت دفعات پيش بر ميداشتم چون چادر مزاحمم مي شد يا من نميتونستم شأنشو حفظ كنم اما اين بار...
از شركت كه در اومدم و تو ماشين نشستم درآوردمش.مقصدم يك سازمان عريض و طويل دولتي بود هميشه در هنگام ورود به يه همچين جاهايي دوستانم خودشون رو پشت من پنهان مي كردند اما اين بار خودم آگاهانه سپر پوششيم رو كنار گذاشته بودم.
وقتي داشتم از اون جا بيرون ميومدم باد - لاي روسري كه يكم آزاد شده بود-پيچيد و من احساس آزادي كردم . 
آزادي نه از دست نزديكانم يا حتي جبر زمانه ! ‌آزادي از دست خودم! ‌بله خودم كه باورهاي ديروزم را سد باورهاي امروز و شايد فردايم كردم. من امروز خودم را تا حدي از دست خودم آزاد كردم.

۳ نظر:

مرضيه گفت...

تبریک به خاطر نوشته های زیبا و زلالت که ناشی از زلالی قلبت است. در تک تک سطورش دلتنگی و غمت را حس نمودم. غم نشان آدمیت است، گاهگاهی به وسیله آن آرام شو ولی اسیرش نشو!
همواره از گیر کردن در گذشته،شیرین یا تلخ بپرهیز چرا که خاطرات تو را از حرکت باز می دارند.
هیچگاه از تغییر نترس چرا که باورهایت هر چه قدر هم ریشه دار و قدیمی لزوماً درست نیستند حتی اگر تمام جامعه ات آنها راباور داشته و به خاطرشان تحسینت نمایند.
و در نهایت... از عصیان نترس که عصیان لازمه انسانیت انسان است!

Unknown گفت...

khoshhalam k rahayi ro tajrobe kardi,

oonam rahayi az khood...salhast faramoosh kardeam khodra che rasad b rahayiiii.....

زاغچه گفت...

رهایی از خودت! تجربه خوبیه ولی سنگینه وقتی با نگا های متعجب و کنجکاو و بعضا طعنه آمیز اطرافیان مواجه می شی
ولی به هر حال باید رها شد و این رهایی قیمتی هم داره البته