عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان ............... روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم
۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه
یک دقیقه بیشتر
پایم را در یک کفش کرده بودم که باید بیایی. آسمان و ریسمانی به هم بافتم که ما همین فرصت اندک را داریم و از کجا معلوم که سال بعد این بزرگان فامیل که به دیدارشان می رویم سلامت باشند یا نه. مادر، پدر را راضی کرد و ...از همه آن مراسم، فقط خستگی بی اندازه پدر یادم مانده و اخم هایش. خودم سرحال بودم از داشتن خانواده ای دورهم حتی به قیمت 9-8 ساعت رانندگی پدر در یک روز!حق داشتم. یلدای بعد دیگر پدرم نبود. و اگرچه پدر شب چله های زیادی را در کنارمان نبود اما آن چله نشینی به اصرار من و همت خودش برایم تا ابد حکم کیمیا دارد.
اشتراک در:
پستها (Atom)