عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

ديدار

دوشنبه ديدمش. قديميترين دوستي رو ميگم كه دورادور ازش خبر داشتم. 8 سال بود ازش جدا شده بودم و 7 سال بود كه نديده بودمش و 6سال بود كه اصلا با هم حرف نزده بوديم و او در تمام مدت نزديك من بود .در همين شهر. محدثه را مي گويم دوست دوران نوجوانيم. كسي كه دوستش داشتم؛ بهش حسادت كردم؛ برايم يك دوست عادي شد؛ همكار يك پروژه تحقيقاتي شديم؛ رفيق شديم و ... رفيق مانديم. همه خيلي سريع اتفاق افتاد اما انگاركه من به همه اين احساسات متناقض نياز داشتم تا بفهمم يك دوست كيه و به كي مي توني بگي رفيق آن هم در يك شهر غريب.
دوشنبه روز خسته كننده اي بود اما ديدن يك دوست خيلي قديمي اونقدر بهم انرژي داد كه هنوزم مي تونم حسش كنم .
كلي از خاطراتم در وجودم گم شده بود، آدم هايي كه تأثيراتي در زندگي من داشتند و من در خاطراتم جايشان گذاشته بودم.چه قدر تكرار جمله " يادت مياد؟" از زبان محدثه برايم جالب بود... او مي گفت و من اگرچه تاقبل از آن اصلا يادم نبود تصاوير رو به يك بار جلوي چشمانم مي ديدم.
قطعه هاي زندگيم پيدا ميشد و من تازه دوباره به ياد مي آوردم كه كي بودم كه كجا زندگي كردم و چه قدر خوشبخت بودم و البته ... هستم.
الان كلي اتفاق توي ذهنم پيدا شدن. تا قبل از اين ديدار انگار چهارسال از زندگيم را بدون اينكه بفهمم فراموش كرده بودم. (حالا خوبه اين همه ادعام ميشه حافظه ام خوبه!)
و چه قدر قشنگه وقتي بتوني دوستي رو كه مدتهاست نديدي از فاصله دور ببيني و بشناسي؛ راحت و بي دردسر!
زيرنويس:
از اون روز تا امروز يه تشكر بدهكارم به خدا. به خاطر حس خوبي كه هنوزم دارم

۱ نظر:

MHMD Moeini گفت...

یک حس دلپذیر ... "یادت می آد؟"؛ بعد به دور دست نگاه کنی؛ پلک هم نتوانی بزنی