عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

آسمان روز


روزها میان و میرن. اگه روزهای خاص نباشن، اگه مناسبت های تقویمی نباشن، یا تغییر فصل ها اونوقت شاید حتی گذر عمر رو هم احساس نکنیم. اما این گذرگاه ها؛ هستند. وجود دارند تا به ما یادآوری کنند یه برهه زمانی دیگه رو گذروندیم و قسمتی از عمرمون رو به خوبی یا بدی سپری کردیم.
مناسبت ها و گذرگاه های تاریخی کمک میکنن که به یاد بیاریم و سرخوش بشیم یا اینکه آه حسرت بکشیم...
امروز برای من یکی از همون گذرگاه هاست. تنها روزی که فقط و فقط برای خودِ منه و حاضر نیستم با کسی تقسیم بکنم: 
آسمان روزِ آبان ماه.
به پارسال فکر میکنم و به همه ذوقی که از نیم قرن شدگی ام داشتم و سال قبل ترش که سرخوش از رسیدن به عددی بسیار دلنشین بودم.امسال اما یادم میاد این اعدادی که پشت سر هم می آیند و می روند, نشانگر عمرند که بی حاصل طی شده و احتمالا بی سرانجام پایان می گیرد.
یادم می آید بچه تر که بودم مثلاً شش سال قبل- برای این روزهایم برنامه ها داشتم. فک میکردم تا 26 سالگی حتما فلان کار را انجام داده ام و به سر منزل بهمان مقصود رسیده ام ... راستش یک جاهایی هم گذاشته بودم برای اینکه اگر نشد؛... ؛ چند خرده کار بود که انجام دادنش را نوعی عصیان ناشی از جنون می دانستم. اصلاً برای همین هم شرط گذاشته بودم. مثل آن شرط هایی که می گویی که اگر چنین اتفاقی رخ ندهد من سرم را می کوبم به دیوار و از این قبیل حرف ها ( حالا نه به این شدت!) موعد مقرر شد و من که تا روز قبلش کلا همه پیش بینی های پیشینم را فراموش کرده بودم، به یاد آوردم و صد البته که جلوی همه آرزوهایم یک ضربدر بزرگ بود.
گذرگاه ها هستن. گاهی بهشون که میرسیم، با خوشحالی دستی به تابلو می زنیم و عبور می کنیم. گاهی مسیرمون رو عوض می کنیم و ... گاهی با حسرت سقوطمون را ادامه می دیم...

ریزنویس:
26 سالگی را با فراموش شدگی آغاز کردم. وقتی بیشتر دوستان و حتی مهمترین آدم این روزهای زندگی ام ، فراموشش کرده بود...

هیچ نظری موجود نیست: