من خسته ام. از این همه نقش که در زندگی بازی می کنم، از این همه دروغ رفتاری تا مبادا کسی ناراحت بشه. از این همه پنهان کاری...
این باید و نباید های اجباری که مجبورم میکنه طوری رفتار کنم که بی دلیل فکر می کنم درسته. این به فکر دیگران بودن های الکی... این نگرانی های بی خودی... این همه ملاحظات حساب نشده...
من خسته ام. حس می کنم دیگه نمی تونم. خسته ام از چیزهایی که تو زندگی، خودم برای خودم قانون کرده ام. از همه آن چه که "من" به خودم به یاد داده است...
من دیگه نمی تونم این بازی رو ادامه بدم. که عصبانی بشم و بروز ندم که کسی فکر نکنه " آدم عصبی ای هستم" . که غمگین بشم و همه اونهایی رو که بهشون نیاز دارم رو گرفتار ببینم. که کسی رو پیدا نکنم حرفام رو بهش بزنم و همه دلتنگی هام توی قلبم و چشمم جمع بشه. که چشمام رو وادار کنم دروغ بگه تا کسی نفهمه چه خبره.
و چون همیشه همه چیز در حیطه اختیارات آدم نیست، یکدفعه بدنم شروع می کنه به لجبازی و طوری زمین میزندم که باورم نمیشه کم آوردم. تازه مرحله دوم شروع میشه. یعنی به کسی نگو. به روی خودت نیار. تحمل کن. بیماری تو دوستات رو نگران می کنه وقتی قرص می خوری و می خوابی؛ یعنی مامان رو نگران کردی یعنی...
نگران کردن آدم ها کار خوبی نیست و چه بدتر اگه این نگران شده ها نزدیکت باشند، پس... بسه دیگه بیماری. تا کی می خوای منتظر بهتر شدن باشی؟ پاشو و به خودت روحیه بده. پاشو و به همه آدم های اطرافت روحیه بده. نان تازه برای صبحانه بگیر. پیاده روی کن. آرایش کن، به خودت برس و به همه بگو امروز حالت خوبه. به هیچ کس نگو دردهای جسمی امروز و دیروزت هیچ فرقی نکرده اند و تو هنوز نیاز داری قرصی بخوری و خودت رو روی تخت رها کنی و به هیچ چیز فکر نکنی...
من واقعا خسته ام . وقتی به این همه فکر می کنم، نقش بازی می کنم و سعی می کنم به اطرافیانم روحیه بدم و در پایان تنها چیزی که نصیبم می شه گلایه دوستی است که متهمم می کند به بی مبالاتی و بی خیالی و شاید در دلش به دروغ گویی...
من خسته ام. از این همه نقش که در زندگی بازی می کنم از این همه دروغی که می گم تا مبادا کسی ناراحت بشه. از این همه پنهان کاری. این باید و نباید های اجباری این ملاحظات حساب نشده...
من فقط از دست خودم خسته ام و فقط دلگیرم از "من"
ریز نویس:
می دونم آدمایی که من به خاطرشون ملاحظه می کنم، هرگز حتی متوجه نمی شن که بخوان...
۶ نظر:
و من هم از من ...
سلام خانمی ببخش که دیر اومدم.سال نو مبارک باشه.
و این نقابها!!!
چون اطرافیان ما و شاید گاهی خود ما تحمل شنیدن حرف راست را نداریم.بهمان نمی سازد. دروغ قابل هضم تر است انگار...
راستی یک جایی در بلاگ اسپات باز کردم اما نمی دونم چرا نمی شود آنجا نوشت.یعنی پیام خطا می دهد.
http://www.pardisemouod.blogspot.com/
خسته نباشی...
آدما به امید زندند، امید یعنی دروغ گفتن به من، اما اگه همین دروغو ازشون بگیری خیلی زود ویرون میشن...
سعی کن زیاد فکر نکنی،
تازگی فهمیدم آدمایی که کمتر فکر میکنند راحت تر زندگی میکنند :)
پیامت میرسه جیم انور عزیز
ببین وارد صفحه ازلاعات هم میشه اما وقتی می خوام پست بذارم پیغام می ده که این صفحه رو نمی تونه باز کنه.
اطلاعات
ارسال یک نظر