عشرت كشيم ورنه به حسرت كشندمان       ...............          روزي كه ازين جهان به جهان دگر شويم

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

ترحم سازی


بچه كه بودم هميشه دختر همسايه برايم مظهر ترحم بود. همان كه صداي فرياد هاي پدرش و جيغ هاي كودكانه او كوچه را پر مي كرد. هميشه فرداي آن همه جنجال بايد روي صورت دخترك به دنبال نتيجه دعوا مي گشتي و عجيب اين بود كه چه قدر زود پيدا مي كردي آنچه را كه نمي خواستي ببيني...
اين قصه ادامه داشت و دختر كوچك همسايه فقط مورد محبت بود. همه دخترك را مي ديديم و نه جاي سيلي هاي روي صورتش را. به عزت نفسش احترام گذاشته مي شد و ...دخترك تنها در خانه زجر مي كشيد.
اين قصه به همين منوال ادامه داشت تا اينكه يك روز،‌همسايه ته كوچه جلوي چشم رهگذران سيلي محكمي به گوش دخترش زد. از بد حادثه پدر و دختر مذكور از همان حوالي رد مي شدند. پدر محترم اوليه به يكباره احساسات حقوق بشري اش گل كرد و شروع به سخن پراني در مذمت كودك آزاري نمود و يك ساعت دختر بيچاره خودش را در سرماي زمستون نگه داشت كه اعلام كند تا چه اندازه انسان متمدني! است و غيره و ذلك.
و در همه اين احوال چشم هاي گشاد شده اهالي محل را داشته باشيد كه از دهان متحرك پدر به صورت سيلي خورده دختر در حركت بود...
از فرداي آن روز نگاه اهل محل به دخترك همسايه تغيير كرد. نگاه ها بار سنگين ترحم را حمل مي كرد بي آنكه صاحبانشان بخواهند. هر بار که دخترک را می دیدیم انگار صورت پدرش با آن قیافه حق به جانب در برابرمان پدیدار می شد بعد همه فریادهای دخترک و جای سیلی روی صورتش ... و بعد دوباره پدرش در ذهنمان نقش می بست که همچنان در حال نصیحت کردن است و باز صدای فریاد دختر بچه و باز ............. و این چرخه انگار که تا ابد ادامه داشته باشد. دختر بیچاره انگار هربار که در کوچه ظاهر می شد خودش هم همین چرخه را به یاد می آورد و بعد نگاه های همسایه ها به او می فهماند که بدبختی هایش علنی شده و قصه پر غصه اش نقل محافل. حالا او همه جا زجر می کشید...
فکر می کنم از فردای همان روز بود که دخترک دیگر کلامی با اهل محل حرف نزد و چنان گوشه گیر شد که همه می گفتند دخترک بیچاره، افسردگی مضمن طولیگرفته است . آمد و رفت هایش طوری شد که دیگر هیچ کدام از اهل محل سال تا سال  هم ندیدندش و از همه بدتر دیگر هیچ کس صدای گریه هایش را زیر ضربات مشت و لگد نشنید...
حالا که سال ها گذشته و آن دختر کوچک لابد مادری شده برای خودش، هنوز هم تصویرش بزرگ و واضح در نظرم مجسم است. تصویر خودش و البته پدرش و بعد تصویر محو نشدنی جای سیلی و آن سخنرانی فراموش نشدنی...
زیر نویس:
الکی نشینید که این نوشته رو ربط  بدید به وضعیت کشور و بعد هم یاد مصر و تونس بیفتید.من فقط خاطرات کودکیم رو نقل کردم و اصولا مسئولیتی رو در قبال ذهن خلاق شما نمی پذیرم!

۱ نظر:

نینو گفت...

همین خاطرات رو مینویسی که فیلتر میشی دیگه!!!!!