اولین و آخرین باری که در یک جمع نشستم و دعای عرفه خواندم، هیچ وقت از خاطرم نمی رود.آن روز - یادم نیست چرا ولی- حس و حال خوبی داشتم که شاید به خاطر دوست کنار دستم بود.خاطرم هست آن سال اولین سال بود که در مصلی تهران، دعای عرفه خوانده می شد و من و مادر چه مشتاق بودیم به رفتن. ساعت 5 .1 بعد از ظهر اداره تعطیل شد و ما هم راه افتادیم به سمت مصلی ... چه شوقی ... چه شوری ... کمتر پیش میاد من برای یه مراسم مذهبی چنین حالی بهم دست بده برای همین این حال و هوا برام جالبه. مراسم شروع شد و میان پرده های مابین نیز... و کم کم غبار خواب مثل همیشه چشم هایم را گرفت و من هی چرت زدم و ... آخر مراسم هنوز هم حس خوبی داشتم ... خدای من به خواب آلودگی ام خندیده بود .
فردای همان روز از کسی که اصلا انتظارش را نداشتم اس ام اسی گرفتم برای تبریک عید :
در عرفات هیچ کاری نیست... تو تنهایی و دیگر هیچ ... هرکسی چیزی را خواهد یافت ... هرکس به دنبال چیزی خواهد بود...
اگر همه حاجی ها به اندازه همان یک شب در جواب چند سوالشان فکر می کردند ، به تنهایی به معرفت می رسیدند آن وقت طلوع خورشید روز بعد مشعر را درک کرده بودند و بعد از عرفات و مشعر.... " قربان " دیگر فقط عید ذبح نبود ... عید باور بود.
زیر نویس:
عید گذشته تون مبارک
فردای همان روز از کسی که اصلا انتظارش را نداشتم اس ام اسی گرفتم برای تبریک عید :
" خدایا سرنوشت ما را خیر بنویس تا هر آنچه تو زود می خواهی من دیر نخواهم و هر آنچه را که تو دیر می خواهی من زود نخواهم "گفتم چه دعای بی نظیری ... زیرش نوشته بود " دعای عرفه امام حسین- عید قربان مبارک" . انگار دنیا بر سرم خراب شد که این جمله زیبا همان دعای دیروز بود و من نفهمیدم... دیگر به دعا خواندن هیچ کس گوش نمی کنم جز خودم و هر آنچه می خواهم و هر جور بخواهم می گویم
********************
عرفه می شود شناخت. روزی که باید آن چه را که باید شناخت. آن روز اگر حسین باشی می فهمی راه خدا از کدام سو می گذرد و حسین کی راهی سرنوشت می شود؟ بعد از عرفه ... تا بگوید دانستم و فهمیدم ...تا از عرفات نگذری، به مشعر نمی رسی؛ تا به چشم سر باور نکنی به چشم دلت مجال نمی دهند...تا ... اگر در روز روشن و در عرفات و با دانشت ندیدی، به مشعر نمی رسی در شب تاریک و بی روشنی بیرونی ، تنها با داشته هایت ، آورده هایت از عرفات... در عرفه ، در عرفات اگر به باور نرسی و به یقین ؛ اصلا به منی راهت نمی دهند که بخواهی به قربان برسی...در منی تو هم باور داری و هم یقین. خودت یافته ای ؛ به تنهایی...در عرفات هیچ کاری نیست... تو تنهایی و دیگر هیچ ... هرکسی چیزی را خواهد یافت ... هرکس به دنبال چیزی خواهد بود...
اگر همه حاجی ها به اندازه همان یک شب در جواب چند سوالشان فکر می کردند ، به تنهایی به معرفت می رسیدند آن وقت طلوع خورشید روز بعد مشعر را درک کرده بودند و بعد از عرفات و مشعر.... " قربان " دیگر فقط عید ذبح نبود ... عید باور بود.
زیر نویس:
عید گذشته تون مبارک
۳ نظر:
در عرفات هیچ کاری نیست... تو تنهایی و دیگر هیچ ... هرکسی چیزی را خواهد یافت ... هرکس به دنبال چیزی خواهد بود...
من و تنهایی و این سرگشتگی...
وحیران که تو را کجا جستجو کنم؟ معرفت ...!!!
پاییز وبلاگت تقریبا من رو دیوونه کرد!!!از این سلسله آثار جنون می آید...
خواندن
دوچرخه سواري
راه رفتن زير باران
+
نوشتن
که تازگیا بهش معتاد هم شدم
رفیق من نمی دونستم ما تا این اندازه علایق مشترک داریم
فیلم ها
موسیقی
چه قدر دیر شناختمت
اشكال نداره عزيزم من هنوز هم خودم را كشف نكرده ام!
ارسال یک نظر